شمس کودکی پیشرو و استثنایی بوده است. از همسالان خود کناره میگرفته است . تفریحات آنها دلش را خوش نمیداشته است. بازی نمیکرده. آن هم نه از روی ترس و جبر. بلکه از روی طبع و طیب خاطر. پیوسته به وعظ و درس روی میآورده است. خواندن کتاب را به شدت دوست میداشته است. از همان کودکی دربارهی شرح حال مشایخ بزرگ صوفیه مطالعه میکرده است. گوشهگیری و زندگانی پرریاضت شمس، در کودکی موجب شگفتی خانواده او میشود. تا جایی که پدر با حیرت در کار او به وی میگوید : - آخر تو چه روش داری؟ - تربیت که ریاضت نیست. و تو نیز دیوانه نیستی؟ شمس از همان کودکی درمییابد که هیچکس او را درک نمیکند. همه از سبب دلتنگیاش بیخبرند. میپندارند که دلتنگی او نیز، از نوع افسردگیهای دیگر کودکان است : « مرا گرفتند به خردکی: - چرا دلتنگی؟ م ...
ادامه مطلب ...
پنجشنبه 7 مرداد 1395 ساعت 21:28