خلاصه فصل پنجم و ششم کتاب «نظریههای علوم انسانی» در 23 صفحه ورد قابل ویرایش
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل پنجم: دیلتای................................................................................................. 2
1- تحصلی بودن علوم انسانی.............................................................................. 3
2- تاریخ روان شناسی......................................................................................... 6
3- روش تأویل در نظر دیلتای............................................................................. 8
فصل پنجم
دیلتای (1911-1833)
ویلهلم دیلتای نظریه پرداز مسلم علوم انسانی بود و همواره خواهد بود.
نخستین کسی است که در علوم انسانی معرفت شناسی مستقلی را بوجود آورد.
پیرو مکتب تاریخی است و مسأله نقد عقل تاریخی را مطرح میکند.
او شاگرد بوکه و نویسنده شرح احوال شلایر ماخر است.
او طرفدار روش تأویل و از فلسفة تحصلی سخت متأثر است.
در جوانی به عضویت حلقه برلن (که باشگاه خودکشی کرده ها نامیده میشود) درمیآید.
او برای روان شناسی تقدم قائل است و با فلسفة اصالت طبیعت مبارزه میکند بدون اینکه در دام روش درون نگری گرفتار شود.
اندیشه او مانند هر اندیشة دیگری به اوضاع و احوال تاریخی وابسته است.
برای عقل و نظامهای عقلانی یعنی علوم اهمیت فراوان قائل است اما از ناتوانی تبیین علمی در غلبه کامل بر نیروهای غیرمعقول هیچگاه غافل نیست.
به نظر دیلتای گذشته ما در مقایسه با امر معقول محض غیر قابل اندازه گیری است و این امر مبین توجه او به تجربه شاعرانه ای است که نظم و نسق منطق را درهم میشکند.
«آرون» خاطرنشان می سازد در نظریة دیلتای «نقد عقل تاریخی»، نقد تاریخی عقل نیز هست و در حقیقت ضرورت عقل هیچگاه قائم به ذات یا مستقل نیست چون با موانع ناشی از تجربة زندگی شخصی برخورد میکند.
تحصلی بودن علوم انسانی:
سعی دیلتای این است که نشان دهد علوم انسانی از دید آگوست کنت و استوارت میل علومی تحصلی هستند و میل با طرح مساله روش شناسی مخصوص علوم مربوط به ذهن (روح) به تلاش قابل ملاحظه ای دست زده است.
دقیقاً به نام فلسفه تحصلی و علمی است که دیلتای به ناهمگونی روشهای علوم طبیعی و علوم فرهنگی معتقد میشود که نتیجه نوعی دوگانگی معرفت شناختی است.
موضوع آنچه دیلتای «نقد عقل تاریخی» می نامد قطع رابطه با مذهب اصالت طبیعت است و فایدة فلسفی آن کمک به فروپاشی فلسفة قرون وسطایی به صورت حق طبیعی، دین طبیعی یا اخلاق طبیعی است.
علوم ذهنی (روحی) مستقل از علوم طبیعی است.
دیلتای علوم روحی را قائم به ذات و مستقل می داند.
دیلتای به مساله روش ها چندان توجه ندارد، او به درک شرایط معقول بودن که مختص علوم روحی است و بنابراین به سهم تحصلی آنها در شناخت بهتر اشخاص و اشیا دلبستگی خاص دارد.
بیشتر آثار او در زمینه معرفت شناسی است.
علوم روحی در گیرودار عمل زندگی رشد کرده اند و موضوع آنها مجموعه ای از اثرها و پیمان هایی است که انسان پیش از آنکه از آنها علمی بسازد می بایستی آنها را آفریده باشد.
بشر آفرینندة طبیعت نیست ولی آفرینندة عالم اجتماعی است. برای مثال سیارات مستقل از ارادة بشر وجود دارد اما حقوق جدا از این اراده وجود ندارد.
بیان مهم دیلتای:
- علوم انسانی از مجموعه ای که بنا بر منطق تشکیل شده باشد و ساخت آن به ساخت معرفت ما از طبیعت شبیه باشد، پدید نیامده اند.
- این علوم را باید به صورتی که در طی تاریخ رشد کرده است مطالعه کنیم.
- علوم روحی دارای اصالت ذاتی هستند.
واقعیت روح و واقعیت ماده دو نوع واقعیت نیست. واقعیت یکی بیش نیست.
برخلاف ادعای طبیعی مذهبان این واقعیت به یک شیوه قابل درک نیست هم از طزریق تجربه بیرونی و هم از طریق تجربه درونی میتوان به آن دست یافت و هر دو صورت رواست.
عالم روح یا ذهن منحصراً موضوعی تصوری یا آزمایشی نیست، بلکه زیسته نیز هست.
پدیده های اجتماعی و روانی با شیوه های علوم طبیعی به تمامی مفهوم نیستند و باید توجه داشت که «علمی خاص امور روح» وجود دارد که علم مستقلی است.
معرفتی که مختص علوم طبیعی است حدودی دارد «دیلتای» تأکید میکند «این حدود» حدودی بسته به شرایط قدرت تجربی هستند و در علوم طبیعی هر آن به آنها برمیخوریم. این حدود بیرونی نیستند بلکه شرایط درون ذاتی معرفت و از آن جدایی ناپذیرند.
میان قلمرو طبیعت و قلمرو تاریخ خط فاصلی وجود دارد.
دایرة معرفت عقلی به دو نیمدایره تقسیم میشود که هر یک از آنها یک دسته از علوم را در مجموعة اصلی از مناسبات از همه نوع گرد میآورد و نظامی از علوم اصیل و تحصلی را سبب میشود.
«نقد عقل تاریخی» به ما می آموزد که علم مانند حقوق و سیاست، خود اثری انسانی است و چون علوم روحی علوم تاریخی هستند صرفاً موضوع بیرون از انسان را مورد بررسی قرار نمی دهند. بلکه دانشمند از این حیث که آثار انسانی را به شیوة علمی تجزیه و تحلیل میکند «خود» را موضوع بحث می یابد.
به عقیدة «دیلتای» معقولیت تاریخی در وهله اول، به موجودیت متفرد و متشخص مربوط میشود و موضوع علوم انسانی وقوف به واقعیت تاریخی به اعتبار فرد و تشخص آن و تعیین قواعد و غایات رشد فرد معین و نیز دانستن اینکه در تکوین فرد معین چه ملازماتی نقش فعال دارند.
این جنبة شخصی و خاص را باید چنانکه هست محترم شمرد و دستاویزی برای انتزاعات غیرعلمی قرار نداد.
خصایص مذهب اصالت طبیعت:
1- علوم طبیعی الگوی هرگونه علمیت است. هر رشته ای که مدعی عنوان علم باشد باید از فنون و روش های این علم تقلید کند و علوم انسانی قواعد و روش های خود را از بیرون اخذ میکند.
2- این مذهب بدون توجه به جنبه های خاص افراد و بی اعتنا نسبت به اهداف و غایات، همه موضوعات را یکسان می شمارد.
3- از آنجا که این مذهب را ملاک هرگونه علمیت می دانند علوم انسانی را به جهت نارسایی همپایه علوم طبیعی نمی دانند. و قایل به دو نوع علوم هستند، علوم برتر و علوم فروتر.
4- با هرگونه متا فیزیک مخالف است اما مزورانه از راه اصالت ماده یا تطور یا تفاهم اخلاقی و سیاسی متافیزیک را دوباره مدخلیت میدهد.
5- برای فعالیت علمی امتیاز در خوری قائل است و معنای دیگر این مذهب، مذهب اصالت علم است.
انواع مختلف مذهب اصالت طبیعت:
1- مذاهب اصالت طبیعی که عموماً مذهب اصالت ماده را اساس فلسفه خود قرار می دهند. این مذهب ممکن است به اعتقاد شیوه های مکانیکی و دیالتیکی ، انسان را تودهای از ماده و انرژی حیاتی و ماده ای جاندار می دید به صورت اصالت ارگانیسم یا اصالت حیات تصور شده باشد.
این مذاهب با ضدیت دین همراه است.
صرفاً اصالت فایده را پایه فرض میکنند.