من ومادرم هم وضو گرفتیم . من به اتاقم رفتم تا نمازم را بخوانم . درهمین موقع ارغوان ازخواب بیدار شد . گفت : ارمغان , حال بابا چطوره ؟ گفتم : به شکر خدا وکمکای احمد آقا خیلی بهتره . گفت : نماز صبحِ ؟ گفتم : بله ازجا بلند شد وازاتاقم خارج شد. نمازم را خواندم . صدای مادرم را شنیدم که ارغوان را نصیحت می کرد . می گفت : تو را به خدا , مواظب خودت باش , یک وقت بار سنگین بلند نکنی , یک وقت ازپله , تند بالا نری , ملاحظه خورد وخوراکت را بکن , بدنت حالا احتیاج بیشتری به مواد غذایی داره , حتماً شیر وماهی بخور , میوه وسبزی تازه یادت نره و . . . این فایل دارای 94 صفحه می باشد. ...
ادامه مطلب ...
پنجشنبه 1 مهر 1395 ساعت 12:51