خرید و دانلود فایلهای علمی

انواع تحقیق پروژه پاورپوینت مقاله و سایر فایلهای مجاز

خرید و دانلود فایلهای علمی

انواع تحقیق پروژه پاورپوینت مقاله و سایر فایلهای مجاز

تحقیق بررسبی داستان مرغان در منطق الطیر

تحقیق بررسبی داستان مرغان در منطق الطیر

چکیده ی بخشهایی از متن:

عطار نیشابوری

مجمعی کردند مرغان جهان
آن چه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند: «این زمان در روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار

یکدیگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم»

پس همه با جایگاهی می آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند

هد هد آشفته دل پر انتظار
در میان جمع آمد بی قرار

گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب

پادشاه خویش را دانسته ام
چون روم تنها چو نتوانسته ام

لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید

هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف3
...

سیمرغ پرنده حکمت و معرفت

در فرهنگها آمده است، به ضّم ثالث عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است کهزال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده، و بعضی گویند نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد (برهان – آنندراج- برهان جامع)
در ذیل کلمه «سیرنگ» آمده است: به معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد (رشیدی) – سیرنگ بروزن بیرنگ پرنده ایست که آنرا سیمرغ و عنقا خوانند و عنقای مغرب همانست و آن را بسبب آن عنقا گویند که گردن او بسیار دراز بوده است و کنایه از محالات و چیزی که فکر بدان نرسد و اشاره بر ذات باریتعالی هم هست (برهان قاطع) – مرغ داستانی معروف مرکب از دو جزء سین یا سئینه و مرغ . سئینه به لغت اوستا مرغ شکاریست و بشکل سین در کلمه سیندخت مانده و سیمرغ در اصل سین مرغ بوده است. این مرغ نظیر عنقاء عربیست (فرهنگ شاهنامه)- و در کتبی که قدما راجع به حیوانات و طیور نوشته اند یا ضمن «علوم اوایل» از این اجناس اسم برده اند آمده است: «عنقا که آنرا به پارسی سیمرغ گویند. او را در جهان نام هست اما نشان نیست و هر چیزی را که وجود او نادر بود به عنقای مغرب تشبیه کنند....



خرید فایل


ادامه مطلب ...

ترجمه داستان «جین آیر» همراه با لاتین در 29 صفحه ورد قابل ویرایش

ترجمه داستان «جین آیر» همراه با لاتین در 29 صفحه ورد قابل ویرایش

«جین آیر» (قسمت اول)

نوشته : کارلوت برونته

اسم من جین آیر است و داستان من از زمانی آغاز می شود که من 10 ساله بودم من با عمه ام خانم رید زندگی می کردم، زیرا پدر و مادرم هردو مرده بودند. خانم رید ثروتمند بود. خانه او بسیار بزرگ وزیبا بود، ولی من در آنجا خوشحال نبودم. خانم رید سه فرزند داشت؛ الیزا، جان و جورجیانا. پسر و دختر عمه‌هایم از من بزرگتر بودند. آنها هرگز نمی خواستند که با من بازی کنند و اغلب نامهربان بودند. من از آنها می ترسیدم. از همه بیشتر از پسر عمه ام جان می‌ترسیدم. او از ترساندن من لذت می برد و مرا ناراحت می‌ساخت. در یک بعدازظهر، من دریک اتاق کوچک از دست او مخفی شدم. من کتابی با عکس های زیاد در آن داشتم و از آن بابت احساس خوشحالی می‌کردم. جان و خواهرانش با مادرشان بودند. اما جان تصمیم گرفت که به دنبال من بگردد. او فریاد می‌کشید «جین آیر کجاست» «جین! جین! بیا بیرون» او در ابتدا نتوانست مرا پیدا کند. او سریع یا باهوش نبود. اما الیزا، که با هوش تر بود محل مخفی‌گاه مرا پیدا کرد. او فریاد زد: او اینجاست، من مجبور بودم بیرون بیایم و جان منتظرم بود. از او پرسیدم : چه می خواهی؟ جان گفت: از تو می خواهم که به اینجا بیایی. من رفتم و در جلوی او ایستادم. او مدت زیادی به من نگاه کرد و ناگهان به من ضربه ای زد و گفت : حالا برو کنار در بایست.

من خیلی ترسیده بودم. من می دانستم که جان می‌خواهد به من آسیب برساند. من رفتم و کنار در ایستادم. سپس جان یک کتاب بزرگ و سنگین برداشت و به سمت من پرتاب کرد. کتاب به سرم خورد و مرا انداخت. من فریاد زدم: تو پسر سنگدلی هستی، تو همیشه می خواهی به من آسیب برسانی. نگاه کن. سرم را لمس کردم. خونی شده بود. جان خشمگین تر شد. او طول اتاق را طی کرد و مجدداً شروع به اذیت و آزار من کرد. من زخمی و هراسان بودم. بنابراین من هم او را زدم. خانم رید صدایمان را شنید و باعجله خود را به اتاق رساند. او خیلی عصبانی بود. او متوجه سرم نشد و فریاد زد: جین آیر تو دختر بدی هستی. چرا تو به پسرعمه بیچاره‌ات حمله کردی؟ از او دور شو! او را به اتاق قرمز ببرید و در آنرا قفل کنید!

اتاق قرمز تاریک و سرد بود. من خیلی ترسیده بودم. هیچکس درشب به اتاق قرمز نمی رفت. من کمک می‌خواستم و گریه می کردم اما هیچکس به آنجا نیامد. من صدا می زدم : لطفاً کمکم کنید. مرا اینجا تنها نگذارید!

اما هیچکس برای باز کردن در نیامد. من مدت طولانی گریه کردم تا اینکه ناگهان همه چیز سیاه شد. من بعد از آن چیزی را به خاطر نمی آورم. سپس زمانی که بیدار شدم، در رختخوابم بودم. سرم درد می کرد. دکتر آنجا بود، از او پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ دکتر پاسخ داد: تو مریض هستی، جین! جین به من بگو! آیا تو با عمه و عمزاده هایت دراینجا ناراحت هستی؟ جواب دادم: بله، خیلی ناراحت هستم.

دکترگفت: می بینم و پرسید: دوست داری به دور از اینجا به مدرسه بروی؟ به او گفتم: اوه ! بله، اینطور فکر می کنم. دکتر به من نگاه کرد و سپس اتاق را ترک کرد. او مدت زیادی با خانم رید صحبت کرد. آنها تصمیم گرفتند که مرا به دور از آنجا به مدرسه بفرستند. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که من خانه عمه ام را ترک کردم و به مدرسه رفتم. خانم رید و عمه زاده هایم از رفتن من راضی بودند. من جداً غمگین نبودم و فکر کردم: شاید من در مدرسه شاد باشم. شاید من در آنجا دوستانی پیدا کنم. دریک شب در ماه ژانویه بعداز یک مسافرت طولانی من به مدرسه لوود رسیدم. آنجا تاریک بود و هوا سردو بارانی بود و باد می وزید. مدرسه بزرگ بود ولی گرم و راحت نبود، درست مانند خانه خانم رید.

(Prat one):

My name is Jane Eyre and my story begins when I was ten. I was living with my aunt, Mrs Reed, because my mother and father were both dead. Mrs Reed was rich. Her house was large and beautiful, but I was not happy there. Mrs Reed had three children, Eliza, John and Georgiana. My cousins were older than I. They never wanted to play with me and they were often unkind. I was afraid of them. 1 was most afraid of my cousin John. He enjoyed frightening me and making me feel unhappy. One afternoon, 1 hid from him in a small room. 1 had a book with a lot of pictures in it and 1 felt quite happy. John and his sisters were with their mother. But then John decided to look for me.

'Where's Jane Eyre?' he shouted, 'Jane! Jane! Come out!' He could not find me at first - he was not quick or clever. But then Eliza, who was clever, found my hiding place. 'Here she is!' she shouted. 1 had to come out. And John was waiting for me. 'What do you want?' 1 asked him. 'I want you to come here,' John said. 1 went and stood in front of him. He looked at me for a long time, and then suddenly he hit me. 'Now go and stand near the door!' he said. 1 was very frightened. 1 knew that John wanted to hurt me. 1 went and stood near the door. Then John picked up a large, heavy book and threw it straight at me. The book hit me on the head and 1 fell. 'Y ou cruel boy!' 1 shouted. 'You always want to hurt me. Look!' 1 touched my head. There was blood on it. John became angrier. He ran across the room and started to hit me again and again. 1 was hurt and afraid, so 1 hit him back. Mrs Reed heard the noise and hurried into the room. She was very angry. She did not seem to notice the blood on my head. 1ane Eyre! You bad girl!' she shouted. 'Why are you hitting your poor cousin? Take her away! Take her to the red room and lock the door!'

The red room was cold and dark. I was very frightened.

Nobody ever went into the red room at night. I cried for help, but nobody came. 'Please help me!' I called, 'Don't leave me here!'

But nobody came to open the door. I cried for a long time, and then everything suddenly Went black. I remember nothing after that. When at last I woke up, I was in my bed. My head was hurting. The doctor was there. 'What happened?' I asked him. 'Y ou are ill, Jane,' the doctor answered. 'Tell me, Jane. Are you unhappy here with your aunt and your cousins?' 'Yes, I am,' I answered. 'I'm very unhappy.'

'I see,' said the doctor. 'W ould you like to go away to school?' he asked. 'Oh, yes, I think so,' I told him. The doctor looked at me again, and then he left the room. He talked to Mrs Reed for a long time. They decided to send me away to school. So not long afterwards, I left my aunt's house to go to school. Mrs Reed and my cousins were pleased when I went away. I was not really sad to leave. 'Perhaps I'll be happy at school,' I thought. 'Perhaps I'll have some friends there.'

One night in January, after a long journey, I arrived at Lowood School. It was dark and the weather was cold, windy and rainy.

The school was very large, but it was not warm and comfortable, like Mrs Reed's house. A teacher took me into a big room. It was full of girls. There were about eighty girls there. The youngest girls were nine, and the eldest were about twenty. They all wore ugly brown dresses. It was supper time. There was water to drink, and a small piece of bread to eat. I was thirsty, and drank some water. I could not eat anything because I felt too tired and too excited. After supper, all the girls went upstairs to bed. The teacher took me into a very long room. All the girls slept in this room. Two girls had to sleep in each bed. Early in the morning, I woke up. It was still dark outside and the room was very cold. The girls washed themselves in cold water and put on their brown dresses. Then everybody went downstairs and the early morning lessons began. At last, it was time for breakfast. 1 was now very hungry. We went into the dining-room with the teachers.



خرید فایل


ادامه مطلب ...

داستان زندگی امام حسین (ع)

داستان زندگی
امام حسین (ع)


دوران امام حسین ( ع) و یزید

حرکت امام حسین (ع) از مدینه

نامة ابن زیاد به امام حسین (ع)

نامة ابن زاید به عمر سعد

سخنان امام حسین ( ع)

روز عاشورا

داستان حر

شهادت یاران امام

شهادت جوانان بنی هاشم

شهادت حضرت ابوالفضل العباس

شهادت امام حسین ( ع)

قلب مرد به تپش افتاده بود . با سرعت کوچه های شهر مدینه را پشت سر می گذاشت تا هر چه زودتر خود را به پیامبر برساند . دوست داشت اولین کسی باشد که آن خبر مهم را به رسول خدا می رساند . در راه هر که را می دید ، سرا غ پیامبر را می گرفت تا آنکه چشمش از دور به حضرت رسول افتاد . با عجله خود را به پیامبر رساند در حالی که عرق از سر و صورتش جاری بود ، نفسی تازه کرد وگفت :«ای رسول خدا ! چشم ودل شما روشن باد !مژده دهید که خداوند فرزند دیگری به پاره تن شما فاطمه «ع» -عنایت نمود .» با شنیدن این خبر ، لبهای حضرت به خنده گشوده شد وبرق شادی در چشمان مبارکش نمایان گشت . هفت روز از تولد دومین فرزند فاطمه زهرا «ع»گذشته بود که فرشته آسمانی از طرف خداوند خبر آورد که :«ای رسول ما !نام این مولود راحسین بگذار »

حضرت زهرا (ع) برای فرزندش حسین ـ گوسفندی را قربانی کرد تا آن را بین نیازمندان و فقیران شهر تقسیم کند. پیامبر، حسین را مانند حسن دوست داشت . او را در آغوش می گرفت و می بوسید وهمیشه می گفت :« حیسن از من است و من از حسینم.» پیامبر به یاران خود می فرمود: « هرکس حسن وحسین را دوست بدارد ،مرا دوست داشته است و هرکس با آنها دشمنی کند، با من دشمنی کرده است. »

دوران کودکی :

داستان زندگی امام حسین (ع)

تولد و کودکی امام حسین ( ع)



خرید فایل


ادامه مطلب ...

مقاله خلاصه ای از داستان های زندگی مادر سیاوش و زندگی سودابه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب *   فرمت فایل :Word ( قابل ویرایش و آماده پرینت )    تعداد صفحه:39 در شاهنامه انگیزة جنگ عمیق تر و انسانی تر است. در سراسر کتاب فردوسی بر سرزنی پیش نمی آمد مگر یک بار و آن زمانی است که چند تن از پهلوانان ایران در شکارگاه دختر سرگردانی را می بینند و هر یک از آنها می خواهد او را تصاحب کند. چون کار کشمکش بالا می گیرد سرانجام توافق می کنند که او را به نزد کاووس شاه ببرند  این دختر همان کسی است که بعد مادر سیاوش می شود. به طور کلی جهانبینی شاهنامه دفاع خوبی در برابر بدی است. این دفاع با دادن قربانی های بی شمار صورت می گیرد و از این رو پهلوانان شاهنامه که سلسله جنبان این نبرد هستند و به 3 دسته می شوند: داستان سیاوش : آغاز داستان پیشگفتار داستان مادر سیاوش لغات: معنی: زادن سیاوش از مادر باز آمدن سیاوش از زابلستان و خبروفان یا ...


ادامه مطلب ...

دانلودمقاله مقایسة تطبیقی داستان حضرت زکریا و حضرت یحیی(ع) در قرآن و أناجیل اربعه

چکیدهداستان زندگی و تعالیم حضرت زکریا(ع) و یحیی(ع) یکی از داستانهای مشترک میان قرآن کریم و أناجیل اربعه می باشد که اگرچه بصورت مختصر و کوتاه در هر دو کتاب طرح شده، ولی نکات عبرت آموز و جنبه‌های تربیتی و سازندة آن در هر دو کتاب به حدی فراوان است که ضمن تقویت زمینه های صلح و همزیستی میان پیروان ادیان توحیدی می تواند چراغ پرفروغی فرا راه دیدگان پیروان اسلام و مسیحیت در جهت تحکیم بنیانهای مشترک عقیدتی قرار دهد.انجیل لوقا، زکریا (ع) را به عنوان کاهنی یهودی و بسیار درستکار و مجری احکام الهی با جان و دل می داند که در ایام پیری توسط فرشتة خدا به ولادت یحیای نبی بشارت داده شد. قرآن کریم نیز، زکریا را به نبوت و وحی وصف نموده که علاوه بر دریافت بشارت اعجاز آمیز یحیی در کهنسالی توسط وحی، کفالت و سرپرستی مریم مقدس(س) را نیز بر عهده داشته است. در اناجیل اربعه، وظیفة یحیی(ع)، تمهید راه برای عیسی مسی ...


ادامه مطلب ...

کتاب داستان حیرت انگیز شاقول ابن سینا (نایاب)

داستان حیرت انگیز شاقول سحرآمیز ابن سینا  این کتاب حاوی یکی از نتایج آزمایشهای ابو علی سینا متفکر بزرگ ایرانی است که متأسفانه زیر کتابهای غربی پر از منطق و استدلال مخفی شده بود ،تا اینکه ۵سال پیش با سرو صدای یک آمریکایی در واقع آلمانی تبار منتشر می شود و جیب عده ای از ناشران را از دلارهای آمریکایی سیراب می سازد.ما نیز بر اثر یک اتفاق ساده متوجه این مسأله شدیم،آنرا دنبال کردیم و از زاویه ای که آن دانشمند بزرگوار ایرانی و مسلمان نگاه کرده است،مطرح ساختیم.موضوع این کتاب اسرار پیشگویی با شاقول است.ممکن است برخی از خوانندگان این اثر بگویند که ما مسائل مهم تری داریم،اما پاسخ ما این است که نخستین دلیل نوشتن این کتاب معرفی قطعه ای از زندگی ابن سینا دانشمند ایرانی است که تا کنون کسی آنرا بازگو نکرده است… ...


ادامه مطلب ...

دانلود پاورپوینت داستان مردی که از فاجعه برجهای دوقلو نجات یافت - 19 اسلاید

        او رئیس امنیت شرکتی بود که باقیمانده اعضای خود را از حمله به برجهای دوقلو دعوت کرده بود تا فضای اداره خود را با آنها قسمت کنند. برای دانلود کل پاپورپوینت از لینک زیر استفاده کنید: ...


ادامه مطلب ...

تحقیق در مورد داستان اصحاب کهف

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب *   فرمت فایل :Word ( قابل ویرایش و آماده پرینت )    تعداد صفحه7   فهرست مطالب   داستان اصحاب کهف از نظر قرآن و تاریخ   داستان از نظر غیر مسلمانان   غار اصحاب کهف کجاست ؟   داستان اصحاب کهف آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که (( با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایش ...


ادامه مطلب ...

تحقیق در مورد داستان پیامبران و انبیاء

  لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب *       فرمت فایل :Word ( قابل ویرایش و آماده پرینت )        تعداد صفحه18       فهرست مطالب     تنفر از بیکاری خصوصیات رسول خدا -زهد و ساده زیستی روش تبلیغ: برخورد و معارشت نظافت و بوی خوش منابع داستان پیامبران و انبیاء در حقیقت داستان بشر و سرنوشت انسان در طول تاریخ پر فراز و نشیب ظهور وی در جمال هستی و پیدایش او بر روی زمین می باشد. پیامبران انسان های فرهیخته ای بوده اند که از طرف خداوند به پیامبری مبعوث شدند تا راهنمای ایشان به سوی سعادت و نیک بختی باشند. پیامبران و رسولان الهی اسوه صبر و مقاومت و خویشتن داری بوده اند آنها با وجود مشکلات و موانعی که بر سر راهشان قرار داشت از هیچ کوشش فروگذار نمی کردند تا به هدف خویش دست یابند و اهداف عالیه خود را با نتایج مثبت و ایده آ ...


ادامه مطلب ...

تحقیق در مورد داستان خلقت آدم

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب *   فرمت فایل :Word ( قابل ویرایش و آماده پرینت )    تعداد صفحه29   فهرست مطالب   موانع استجابت دعا تضرع و گریه؛ برو بگو آمدم... تاخیر در توبه(تسویف) کوچک شمردن گناه ‌آثار گناه بسمه تعالی   مقدمه  خطیب فرزانه استاد مهدی دانشمند   به نام پروردگاری که تمامیت ایجاد را بر وجود ادمی به ودیعت نهاد و شانه او را بر مداری به ارزش تمام هستی،که مرصع شد،از یاقوت های پنج گانه ای،که درصندوقچه توحیدی با ارزش ترین و قیمتی ترین بود و هرگز سبزی آن را هیچ ملک و ملکی به خود ندیده،تزیین نمود.در حالی بر کرسی تدریس نشانده شد که تلامیذ ملکی نمی دانستند بر درس  اسما شناسی او گوش جان فرا دهند.یا چشمان دوخته بر آن مدال که درخشش هریاقوتش خورسیدی را شرمسار می نمود،مهار سازند.و با نگاه دقیق که او کیست،چه می گوید و ...


ادامه مطلب ...