مبانی نظری سبک دلبستگی و نظریات مختلف دلبستگی (فصل دوم پژوهش)
در 65 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی و فارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
2-2-13-1- تعاریف دلبستگی
به طور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. نتیجه ی عمده ی کنش متقابل بین کودک و مادر ایجاد نوعی دلبستگی عاطفی به مادر است، طوری که باعث می شود وقتی با او تعامل دارد، احساس شادی و شعف کرده و به هنگام استرس از این که او را در کنار خود دارد، احساس آرامش کند (برک[1]، 1388).
دلبستگی به پیوند هیجانی میان افراد اطلاق می شود. در واقع افراد برای ارضاء نیاز های عاطفی خود بر یکدیگر تکیه می کنند ( ربر[2]، 1985؛ به نقل از گلی نژاد، 1380) .
دلبستگی بیشتر به معنای دوست داشتن یا علاقه (رابینسون و دیویدسون[3]، 2000؛ به نقل از نصوحیان، 1391) و در واقع یک احساس قوی از علاقه نسبت به کسی یا چیزی است (هورنبای[4]، 2002؛ به نقل از یوسفی، 1389).
دلبستگی، پیوند عاطفی هیجانی نسبتاً پایداری است که بین کودک و یا مادر و یا افرادی که نوزاد در تعامل منظم و دائم با آنها است ایجاد می شود ( پاپالیا[5]، 2002).
دلبستگی به عنوان پیوندی قوی تعریف شده است که میان والد و کودک برقرار می شود و بعداً به روابط رمانتیک فرد با دیگران منتقل می شود (بالبی، 1969).
بر طبق نظر شافر و امرسون[6] (1964) دلبستگی یک رابطه ی هیجانی نزدیک میان دو نفر است که به وسیله علاقه دو طرفه و تمایل به نزدیکی مشخص می شود (به نقل از یوسفی، 1389).
جانسون و ویفن[7](1999) دلبستگی را اینگونه تعریف کرده اند : یک سیستم کنترل رفتار که هدفش حفظ محیطی امن و قابل پیش بینی است، به گونه ای که تعادل فیزیکی امکان پذیر شود.
دلبستگی به طور کلی رابطه ای دو سویه و پایدار بین مراقب و کودک می باشد که هم کودک و هم مراقب سهمی در کیفیت این روابط دارند ( فرالی[8]، 2003؛ میلز[9] و همکاران، 2007).
دلبستگی عبارت است از یک موقعیت پایدار و عمیق بیولوژیکی، روان شناختی و اجتماعی که بر اساس ارتباط بین کودک و مراقب در سال های اولیه شکل می گیرد (اینسورث، 1973؛ به نقل از جانسون و ویفن، 1388).
دلبستگی، پیوند هیجانی میان شیرخوار و مراقبش یا میان دو بزرگسال است؛ به گونه ای که فرد دلبسته، موقع ناراحتی به آن شخص دیگر پناه می برد، از او نمی ترسد و به خصوص در مرحله ای که حضور بیگانه ها اضطراب آفرین است، نسبت به مراقبت شدن توسط آن فرد علاقمند است و هنگام جدایی از او مضطرب می شود (فرمهینی فراهانی، 1378). ...
...
[1]-Berk
[2]-Reber
[3]-Robinson & Dividson
[4]- Hornby
[5]-Papalia
[6]- shafer & Emerson
[7]- Jonnson&Whiffen
[8]- Fraley
[9]- Millls
...
2-2-13-5- مبنای نظری دلبستگی
پیدایش دلبستگی و رشد آن را می توان از دیدگاههای روان تحلیل گری، کردار شناسی، رفتار گرایی و شناختی بررسی نمود. همه این نظریه های تحولی به گونه ای به رابطه اولیه کودک – مادر و تأثیر سازنده یا مخرب آن بر هیجانات، عواطف و رفتار و در مجموع شخصیت کودکی و بزرگسالی افراد تأکید داشته اند. رابطه مادر – کودک مهم ترین اصلی است که در رشد شخصیت انسان مورد تاکید اکثر روان شناسان قرار گرفته است (ماسن[1] و همکاران، 1380).
نظریه بالبی نشان دهنده کوشش وی برای معنا بخشیدن به داده های تجربی و نظریه ها بوده است. به طور مثال او از پژوهش های اشپیتز[2]، لورنز[3]، هارلو [4]و ... سود برده است. او در طی یک دوره چهل ساله، نظریه اش را برای تطبیق داده های جدید تنظیم کرد (فلاناگان[5]، 1999). بنا بر این در این قسمت برای جمع بندی مطالب و ارزیابی نظریه دلبستگی در پرتو شواهد تجربی به بحث درباره نظریه های دلبستگی قبل از بالبی پرداخته و سپس به بیان نظریه ی بالبی خواهیم پرداخت.
2-2-13-5-1- نظریه های دلبستگی
2-2-13-5-2- نظریه روان تحلیل گری فروید
اکثر کار هایی که در زمینه تحول دلبستگی انجام گرفته به طور مستقیم یا غیر مستقیم متأثر از نظریه ی روان تحلیل گری است. زیر بنای نظریه دلبستگی در واقع همان مبحث روابط موضوعی است که در روان تحلیل گری مطرح شده است (هاریس[6]، 2004). بر طبق این دیدگاه فعالیت های مراقبتی از قبیل شیر دادن که برای حیات کودک ضروری است، در شکل دهی دلبستگی نقش اساسی دارد. به ویژه این ادعا ی فروید که نوزاد انسان نیاز فطری برای مکیدن دارد که باعث تعامل می شود و همراه با تجارب شیر خوردن واقعی ارضاء می شود. نیازی که نوزاد به ارضای دهانی از طریق مکیدن و شکل های دیگر تحریک دهان دارد، باعث می شود که به پستان ارضاء کننده مادر و در نهایت خود مادر دلبستگی پیدا کند. از نظر روان تحلیل گران، نخستین روابط کودک، پایه و اساس شخصیت او را تشکیل می دهد. بر طبق نظر آنها کودک به این دلیل به چهره دلبستگی (مادر) علاقه مند شده و به او وابسته می شود که به تدریج در می یابد، مادر مسئول ارضا ء نیاز های دهانی اوست( بالبی، 1969). ...
[1]- Masen
[2]-Spitz
[3]-Lorenz
[4]-Harlow
[5]- Flanagan
[6]-Harrris
....
مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها
قسمتی از متن:
در دهه های 1950 و 1960 ظهور ملت های جدید توجه پژوهشگران را به خود معطوف ساخت. تغییرات سیاسی مسلماً بخشی از فرایندی بود که در طی آن، جوامع سنتی به موازات رشد اقتصادشان و ارتقای سطح آموزشی مردمشان به دولتهای مدرن تبدیل شدند. با این وجود، خشونت گسترده که همراه این تغییرات به وجود آمد بسیار چشمگیر بود: انقلاب ها، کودتاها، شورش ها، و جنگ های داخلی ناگهان همه جا ظاهر شدند. بعضی از پژوهشگران نظریات عمومی را برای تبیین همه انواع این خشونت های سیاسی طرح نمودند.
نظریه های عمومی خشونت سیاسی چندین شکل به خود گرفتند: رویکرد روان شناختی، که به وسیلة دیویس، مطرح و توسط تد رابرت گر پالایش شد، تلاش نمود با تعیین دقیق انواع بدبختی هایی که احتمالاً به نا آرامی های سیاسی منجر می گردند، به بهبود این رویکرد که «بدبختی پدید آورندة شورش است»، کمک کند. این نویسندگان استدلال نمودند که مردم معمولاً سطوح بالای سرکوب و بدبختی را میپذیرند، البته در صورتی که فکر کنند این سختی ها سرنوشت محتوم زندگی شان است. تنها هنگامی که مردم انتظار زندگی بهتری داشته باشند، و انتظار خود را نقش بر آب ببینند، احتمال پرورش احساسات پرخاشگری و خشم در آنها وجود دارد. بنابراین هر گونه تغییری در جامعه که انتظارات مردم را برای یک زندگی بهتر افزایش دهد، بدون اینکه امکانات برآورده شدن این انتظارات را فراهم کند، می تواند سبب بی ثباتی سیاسی شود. چنین انتظاراتی می تواند شامل تماس های فرهنگی با جوامع اقتصادی پیشرفته تر یا رشد اقتصادی سریع ولی نامتوازن باشد. دیویس استدلال نمود که ترکیبی از وقایع، به ویژه دوره ای از رفاه فزاینده که انتظارات مردم را برای زندگی بهتر افزایش میدهد، و سپس، یک رکورد اقتصادی شدید که این انتظارات را بر باد میدهد («منحی جی» رشد اقتصادی)، باعث بروز احساس فوق العاده شدید محرومیت و پرخاشگری خواهد شد.
دومین رویکرد نظریة عمومی، که اساساً به وسیله اسملسر و جانسون مطرح گردید، استدلال نمود که پژوهشگران باید به جای تأکید بر نارضایتی مردمی، به بررسی نهادهای اجتماعی بپردازند. این نویسندگان تأکید داشتند که وقتی نظام های فرعی گوناگون دریک جامعه (اقتصاد، نظام سیاسی، و آموزشی جوانان برای موقعیت های شغلی جدید) دقیقاً به صورت متوازن رشد می کنند، حکومت با ثبات خواهد ماند. اما، اگر یک نظام فرعی مستقل از دیگر نظام های فرعی شروع به تغییر کند، عدم توازن ناشی از این تغییر، مردم را سرگردان و مستعد پذیرش ارزش های جدید می سازد. وقتی این عدم توازن شدید می شود ایدئولوژی های رادیکال که مشروعیت وضع موجود را به چالش می کشند شیوع و گسترش می یابند. در طی چندین دوره هایی یک جنگ، ورشکستگی حکومت، یایک قحطی می تواند حکومت را ساقط کند. هانتیگتون در اثر پر نفوذ خود، این دو رویکرد را تلفیق کرد. استدلال وی این بود که مدرنیزاسیون به عدم توازن نهادی منجر می گردد، چرا که رشد آموزشی و اقتصادی ناشی از مدرنیزاسیون تمایل مردم را به مشارکت در سیاست به سرعت افزایش می دهد، به طوری که نهادهای سیاسی نمی توانند به همان سرعت خود را برای انطباق با این تمایل تغییر دهند. این شکاف میان تمایل مردم به تغییر و تغییرات ناکافی در نهادهای سیاسی، انتظارات برآورده نشده ای را در مورد حیات سیاسی پدید خواهد آورد، که به نوبة خود می تواند به شورش، تمرد و انقلاب منجر شود.
انقلاب و نظم سیاسی
ساموئل هانتینگتون
هانتینگتون استدلال میکند که یکی از جنبه های کلیدی مدرنیزاسیون تقاضا برای مشارکت بیشتر در عرصة سیاست است. در جایی که گروه هایی خاصی به قدرت سیاسی دسترسی ندارند، تقاضاهایشان برای تغییر و گسترده شدن گروههای شرکت کننده در حکومت می تواند به انقلاب منجر شود. در بررسی طیف گسترده ای از انقلاب ها، شامل انقلاب های فرانسه، روسیه، مکزیک، ترکیه، ویتنام، و ایران زمان قاجار، هانتینگتون الگوهای متفاوتی از انقلاب را شناسایی میکند و به تحلیل نقش میانه روها، ضد انقلاب ها، و تندروها می پردازد.
انقلاب یک تغییر داخلی سریع، بنیادی و خشونت آمیز در ارزش ها و اسطوره های مسلط یک جامعه، و در نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری و فعالیت ها و سیاست های حکومت آن جامعه است. بنابراین انقلاب ها از قیام ها، شورش ها، طغیان ها، کودتاها و جنگ های استقلال متمایز هستند. یک کودتا، به خودی خود، تنها رهبری و شاید سیاست ها را تغییر دهد؛ یک قیام یا شورش شاید سیاست ها، رهبری، و نهادهای سیاسی را تغییر دهد، اما ساختار و ارزش های اجتماعی را دگرگون نسازد؛ جنگ استقلال مبارزه یک جامعه علیه سلطه یک جامعه بیگانه است و لزوماً تغییر ساختار اجتماعی هیچ یک از این دو جامعه را در پی ندارد. آنچه در اینجا صرفاً «انقلاب» نامیده می شود، همان پدیده ای است که توسط دیگران انقلاب های کبیر، انقلاب های بزرگ، یا انقلاب های اجتماعی نامیده شده است. نمونه های برجسته انقلاب عبارتند از انقلابهای فرانسه، چین مکزیک، روسیه و کوبا.