مبانی نظری و پیشینه پژوهش روانشناسی در مورد سبک های دلبستگی
در 26 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع سبک های دلبستگی
دلبستگی
دلبستگی از یک مفهوم یونانی به نام (storage) که نوعی عشق بین والدین و کودک می باشد گرفته شده است. مفهوم دلبستگی در روان شناسی جدید ریشه در کارهای جان بالبی[1] روان پزشک و روان تحلیل گر انگلیسی دارد. او دلبستگی را پیوند عاطفی عمیق افراد خاص در زندگی معرفی می نماید به طوری که تعامل با آنها در زندگی ایجاد شعف و نشاط کرده و در هنگام استرس و تنیدگی، حضور آنها ایجاد آرامش می نماید. دلبستگی در دوره ای شکل می گیرد که در آن حساسیت زیادی به ویژگی مراقب وجود دارد، تجربیات اولیه با آنها نوع دلبستگی را تعیین کرده و تداوم آن را در طول زمان تثبیت می نماید . اولین پیوند عاطفی بین کودک با مادر و یا مراقب او برقرار می شود. تجارب دلبستگی ما مراقبان اولیه در الگوهای کاری ذهنی بازنمایی می شوند و در طی رشد از نوزادی تا نوجوانی تثبیت می شود (زیمرمن[2] و بیکر[3]،2002). شافر و امرسون دلبستگی را به عنوان "تمایل فرد کم سن برای جستجوی مجاورت با بعضی افراد هم نوع "تعریف می نمایند، و به نظر سیرز دلبستگی در نتیجه تعامل ارضا کننده با افراد مهم محیط کودک اکتساب می گردد. دلبستگی پیوند هیجانی پایدار بین دو فرد است به طوری که یکی از طرفین کوشش می کند نزدیکی یا مجاورت با موضوع دلبستگی را حفظ کرده و به گونه ای عمل کند تا مطمئن شود که ارتباط ادامه می یابد ( فوگل[4] و 1997؛ به نقل از حاجی ولی زاده 1389). هر چند در تمام گونه ها نظام دلبستگی برای ابقاء گونه ها همچون غذا دادن و تولید مثل صورت می گیرد، البته این پاسخ های نا آموخته، تولید در برابر مادر ارزش انطباقی دارند زیرا مانع از آن می شوند که جاندار از منبع مراقب دور بیفتد و گم شود (اتکینسون و هیلگلارد،1389). به نظر هارلونیز وابستگی و دلبستگی یک واکنش فطری به محرک های خاص است که به وسیله مادر فراهم می شود ولی صرفاً ناشی از تغذیه نمی باشد، ایمنی بخشی ، گرمی و محبت که حاصل آرامش ناشی از لمس کردن است نتیجه آن می باشد (هارلو، 1985 به نقل از اکبری ، 1390). اولین دلبستگی های قوی در حدود 8 ماهگی شکل می گیرند، و با اضطراب جدائی همزمان هستند ( بیرج،1997 به نقل از اکبری ، 1390). به محض اینکه کودک توانایی حرکت بدست می آورد ممکن است انواعی از رفتارها، در او مشاهده شوند که نشانگر شکل گیری دلبستگی هستند از جمله، حرکت به سوی والدین و یا مراقب و اعتراض به هنگام ترس و درماندگی رابطه بین کودک و مراقب یک پیوند دوام دار است. حضور و ماهیت رفتار دلبستگی به وسیله رفتار نوع، مشخص می شود که رفتارهائی را در بر می گیرد که منجر به مجاورت با نگاره دلبستگی می شود ( کولین[5]،1996). رفتارهای دلبستگی واضح کودکان، شامل گریه، لبخند زدن، فرا خوانده، لمس کردن، دنبال کردن، چسبیدن و اعتراض شدید هنگام تنهایی با غریبه ها است( کولین،1996).
[1] -Bowlby , j.T.
[2] - Zimerman
[3] - Becker
[4] -Fogel , A.
[5] -Colin , V.L.
مشخصات افراد ایمن
سطح پایین اجتناب از صمیمیت و اضطراب از ترک و رها شدن است. آنها در روابط خود راحت اند، ارتباط نزدیکی با همسر ، شریک خود داشته و خود افشایی می کنند. احتمالا می توانند در مواقع مورد نیاز با شریک خود تماس برقرار کرده و در عین حال، به طور مستقل استرس و هیجانات خود را مدیریت کنند. برای همسر خود در دسترس اند و می توانند حمایت مورد نیاز را فراهم کرده و به حوادث رابطه ای با انعطاف پاسخ دهند. خود و همسرشان را به گونه ای مثبت می بینند و احساس می کنند که ارزش دوست داشته شدن را دارند. به همین خاطر به احتمال زیاد در روابط باز اند و به خوبی می توانند مشکلات را حل کنند. نسبت به همسر خود محبت دارند و می توانند تجربه و ابراز عواطف به همسر خود را مدیریت کنند(شاطر دلال یزدی ،1390).
مشخصه افراد نا ایمن دوسو گرا (مضطرب)
حد پایین اجتناب از صمیمیت است ولی از افراد ایمن متفاوتند، زیرا سطح زیادی از اضطراب ترک شدن دارند. آنها سوال می کنند که آیا همسرشان دوستشان دارد و از اینکه طرد شوند ، بسیار نگران هستند، ولی در عین حال به شدت به روابط نیاز دارند و به آن وابسته می شوند. به همین دلیل در روابط بسیار باز هستند ، چه جسمانی و چه هیجانی. بسیار حساس و ابراز کننده و به دنبال اطمینان جویی عشق همسر و در دسترس بودن او و ارزش شخصی خود هستند، بسیار مراقب کننده اند ، گاهی اوقات در این مورد به مرز افراط هم می رسند و پتانسیل سلطه گری نیز دارند. به همین دلیل که در ارتباطات باز هستند ، ممکن است افراطی عمل کنند ( یا در ارتباط روراست نباشد ) و توانایی آنها برای حل مسئله سازگارانه توسط هیجانات شدید مختل شود. اگر چه همسر خود را ایده آل سازی می کنند ، ممکن است در عین حال مطالبه کننده باشند و هیچ گاه احساس نکنند که نیازهایشان به طور کامل برآورده شده است(شاطر دلال یزدی ،1390).
مشخصه افراد نا ایمن اجتنابی
سطح بالای اجتناب از صمیمیت بر خلاف افراد اضطرابی ، افراد اجتنابی نیاز نسبتاً کمی به روابط دارند، نسبت به کسانی که به فکر آنها هستند، مراقبت نمی کنند، از خود کفایتی خود راضی هستند. حتی در این مورد گاه وسواس دارند. به همین دلیل در روابط خود افشایی کمتر داشته ، و کمتر هیجانات باز و عواطف جسمی از خود نشان می دهند. در موقع استرس ، ارتباط را شروع نمی کنند و اغلب از همسر خود حمایت یا مراقبت نمی کنند، حتی آشکارا و به طور محسوس ، این گونه اند و به ندرت به طور هیجانی حمایت یا مراقبت می کنند. در ارتباط و حل مسئله ضعیف اند و می خواهند مسائل را به شیوه خودشان مدیریت کنند. از نظر هیجانی فاصله می گیرند و در روابط حالت دفاعی دارند و ویژگیهای منفی به همسر خود نسبت می دهند و انتقاد و قضاوت می کنند. خود افشائی نمی کنند و از بیان هیجانات خود، خودداری می کنند ، اگر آشفته و ناراحت باشند یا نیاز به حمایت داشته باشند ، رابطه را شروع نمی کنند و مراقبت همسرشان از آنها را باور نداشته و درک نمی کنند. بسیار حساس و آسیب پذیرند و به شیوه ای منفعل رفتار می کنند، به همین خاطر خوب ارتباط برقرار نمی کنند و نمی تواند در حل مسئله به خوبی عمل کنند و اغلب از نیاز های خود می گذرند(شاطر دلال یزدی ،1390).
نظریه های مختلف در مورد دلبستگی
الف- نظریه تحلیل روانی
زیربنای دلبستگی، در واقع همان مبحث روابط موضوعی است که در تحلیل روانی مطرح شده است. بالبی نظریه های روان پریشی ارتباط مادر ـ کودک را بر حسب بینش جدیدی از ادبیات کردار شناسی بازسازماندهی کرد. بنابر این نظریه دلبستگی هنوز در بسیاری از فرضیه های اساسی خود با برخی از نظریه های روان پریشی در مورد روابط بین شخصی مشترک است. نظریه های روان پریشی معمولاً تحت عنوان نظریه های روابط موضوعی شناخته شده اند، به نقش اساسی خود و « تجسم موضوع» در هدایت روابط صمیمی انسان علاقمند هستند. پایه این نظریه ها تجسم « خود »و « والدین» است که در دوران کودکی، تحول یافته و در روابط نزدیک آینده فرد اثر می گذارند.
روان تحلیل گران معتقدند که نخستین روابط کودک، پایداری شخصیت را تشکیل می دهد. اگر چه روان تحلیل گران در این عقیده که در حدود 12 ماهگی تقریباً همه کودکان به سمت یک پیوند قوی با مادر تحول می یابند، توافق دارند، اما درباره ماهیت و منشاء این ارتباط با یکدیگر توافق ندارند. از ادبیات تحلیل روانی دو نظریه مهم در باره اهمیت و منشاء پیوند کودک با مادر می توان اقتباس کرد:
1- کودک دارای نیازهای جسمانی مخصوصاً نیاز به غذا و احساس گرما است که باید ارضا شود. به همین دلیل او به مادر علاقه مند شده و به او دلبسته می شود زیرا مادر عامل ارضای نیازهای ضروری او است. کودک به زودی یادمی گیرد که مادر منشاء ارضا و خشنودی است. بالبی این نظریه را نظریه کشاننده ثانوی می نامد( بالبی 1969 به نقل از غفوری)
2- در کودک یک آمادگی درونی برای ارتباط دادن با یک پستان اضافی، مکیدن و تصاحب آن وجود دارد ، در این مرحله کودک یاد می گیرد که به آن پستان دلبسته شود، در آنجا مادری وجود دارد و بنابراین به او نیز مرتبط و وابسته می شود. بنابراین بر طبق نظریه فروید نیازی که کودک به ارضای دهانی از طریق مکیدن دارد، موجب می شود که او به پستان ارضا کننده مادر و در نهایت به خود مادر نیز دلبستگی پیدا کند(بالبی،1969).
به طور خلاصه نظریه تحلیل روانی، دلبستگی را محصول طبیعی مرحله دهانی تحول می داند، اگر طی ماه های اولیه زندگی کودک ، کشاننده های دهانی ، نهاد ، به طور مرتب و منظم ارضاء شوند، این انتظار در کودک ایجاد می شود که نیازها قابل ارضا هستند و درماندگی ناشی از عدم ارضای نیازها برای مدت طولانی، ادامه نمی یابد( فوگل،1997، به نقل از اکبری ، 1390).
فصل دوم پایان نامه روانشناسی درباره درمان شناختی رفتاری اختلال اضطراب اجتماعی
در 22 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع درمان شناختی رفتاری اختلال اضطراب اجتماعی
درمان شناختی رفتاری
اختلال اضطراب اجتماعی مبتنی بر الگوی هافمن
این درمان بدین منظور طراحی شده است تا مجموعه ی نظام داری از فرضصت ها را برای مراجعان فراهم سازد، به طوری که آنها بیاموزند موقعیتهای اجتماعی تهدید کننده نیستند، خطاهای اجتماعی مهلک و شرم آور نیستند، و نقایص و کاستیها در عملکرد اجتماعی به اندازه ای که پیش بینی می کنند فاجعه آمیز نیستند. در طی جلسات، وظیفه درمانگر این است تا، در حالی که به روش های مختلفی که درمانجو یادگیری این الگوهای جدید را از خود دریغ می کند توجه کند، این فرصتهای یادگیری جدید را نیز برای وی فراهم آورد. درمانگر به عنوان یک مربی خبره عمل می کند، فرصت های یادگیری را تنظیم می کند، درمانجو را برای اتخاذ تفاسیر صحیح از عملکرد جاری خود راهنمایی می کند، و با شوخ طبعی، انگیزه دادن، تشویق کردن و دیگر فنون، زمینه ای را برای مراجع فراهم می کند تا تفاسیر و جایگزینهای جدیدی را در مورد اکثر موقعیتهای اجتماعی ترس آور در معرض آزمایش قرار دهند. در طی پیشرفت درمان، با کمک کردن به مراجعان برای تبدیل شدن به درمانگر خودشان، ماندگاری درمان بیشتر می شود؛ این کار از طریق فهم و به کاربرد تدابیر درمانی بر روی خودشان صورت می گیرد. چنین استقلال عملی در به کار بردن مهارت های درمانی، با فراهم کردن یک الگو از اختلال توسط درمانگر آغاز می شود. این الگو یک راهنما برای دنبال کردن مداخلات فراهم می کند، و به مراجعان کمک می کند ببینند که هر جزء از مداخلات بخشی از یک طرح کلی است که عوامل نگهدارنده اختلال اضطراب اجتماعی را حذف می کند. همچنین این الگو فضایی برای مراجعان فراهم می کند تا به گونه ای به اختلال خود بنگرند که ممکن است به آنها کمک کند تا تلاش های حل مسئله ناکارآمد خود را رها کنند، و به طور متفاوتی به ناهماهنگی و هجوم علائم خود که در لحظات ترس بروز می یابند، پاسخ دهند (هافمن و اتو،2010؛ ترجمه خانزاده، سلطانی و سعیدیان اصل، 1392).
پس از این الگو آموزشی ارائه شد، ابزار اصلی برای تغییر، مواجهه گام به گام است. در اینجا وظیفه ی درمانگر کمک به یادگیری مراجعان از طریق عمل کردن است تا این مواجهه ها را انجام دهند، به اندازه کافی در موقعیت های اجتماعی قرار بگیرند، و به طور منطقی آنچه که در آن موقعیت در حال رخ دادن است را ارزشیابی کنند؛ با این کار بر ترس خود غلبه می کنند و انتظارات غلط آنها تصحیح می شود. اگر مواجهه گام به گام ابزار اصلی یادگیری درمانی باشد، بنابراین هنر تحقیق این یادگیری از توانایی درمانگر ناشی می شود تا این دیدگاه را برای مراجعان فراهم کند که اضطراب اجتماعی شان می تواند با نوعی جدید از تمرینات اجتماعی تغییر کند. این تمرینات اجتماعی، مواجهه های اجتماعی فشرده تر و پی در پی را در بر می گیرد که با یادگیری ارزشیابی بی طرفانه تر و درست تر تجارب ترکیب شده است. بینش حاصل شده از این تمرینات از مداخلات آموزشی و شناختی ناشی می شود و این حس را در مراجعان ایجاد می کند که ممکن است مواجهه اجتماعی در زمان درمان در مقایسه با مواجهه هایی که خودشان انجام می دهند تاثیرات متفاوتی را در بر داشته باشد. توجه به این نکته ضروری است زیرا اکثر مراجعان برای سالها مواجهه های اجتماعی را به سبک خود انجام می دهند و بنابراین برای وارد شدن دوباره به این موقعیتها دودل و مردد هستند.
اگر مراجعان شنسی برای خواند دفترچه پروتکل درمانی درمانگران برای درمان اختلال اضطراب اجتماعی را داشته باشند، با چیزی نظیر موارد زیر مواجهه خواهند شد:
- شما باید یاد بگیرید زمانی که از اضطراب به عنوان معیاری از عملکرد اجتماعی خود استفاده نمی کنید، در موقعیتهای اجتماعی چگونه رفتار کنید.
- شما باید فرصت داشته باشید به مدت کافی در موقعیتهای اجتماعی قرار بگیرید تا به اضطراب اجازه دهید به طور طبیعی از بین برود.
فصل دوم پایان نامه روانشناسی در مورد ویژگی های شخصیت
در 21 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع ویژگی های شخصیت
2-1. ویژگی های شخصیتی
2-3-1. تعریف شخصیت
لغت شخصیت در زبان لاتین (personalite) و در زبان انگلوساکسون (personality) خوانده میشود، ریشه در کلمه لاتین (Persona) دارد (شاملو، 1388). این کلمه به نقابی اشاره دارد که هنرپیشهها در نمایش استفاده میکردند. پرسونا (نقاب) به ظاهر بیرونی، ظاهر علنی که افراد به دور و بر خود نشان میدهند اشاره دارد؛ بنابراین بر اساس ریشه شخصیت، شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل رویت ما اشاره دارد؛ اما شخصیت تنها به نقابی که بر چهره میزنیم و نقشی که بازی میکنیم اشاره ندارد. هنگامی که از شخصیت سخن میگوییم ویژگیهای متعدد فرد، کلیت یا مجموعه خصوصیات گوناگون که از صفات جسمانی فراتر میرود را به حساب میآوریم. این واژه تعداد زیادی از خصوصیات ذهنی و هیجانی را در بر میگیرد، خصوصیاتی که ممکن است نتوانیم مستقیماً آنها را ببینیم و فرد شاید سعی کند آنها را از ما مخفی کند، یا شاید ما از دیگران مخفی کنیم (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
شخصیت را بر مبنای صفت بارز، یا مسلط یا شاخص فرد نیز تعریف کردهاند و بر این اساس است که افراد را داری شخصیت برون گرا، یا درونگرا یا پرخاشگر و امثال آن میدانند. در واقع چنین فرض میشود که در شرایط مختلف، حالت بارز یکی، پرخاشگری و دیگری، درونگرایی است. اینگونه برداشت از شخصیت، در محدوده تیپشناسی میگنجد (شاملو، 1388).
آلپورت شخصیت را به این صورت تعریف کرد «شخصیت ساختاری پویا درون فرد متشکل از سیستمهای روانی- جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین میکنند» (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392).
شلدون[1] پویا بودن شخصیت را در تعریف خود مطرح نموده و چنین عنوان میکند: «سازمان یافتگی پویشی جنبههای ادراکی، عاطفی، انگیزشی و بدنی فرد را شخصیت گویند» (سیاسی، 1390).
گیلفورد[2] (1959) شخصیت را بدین گونه تعریف کرده است، شخصیت عبارت است از: الگوی منحصربهفرد صفات شخصیتی است. درحالیکه ریموند کتل[3] (1950)، شخصیت را اینگونه تعریف کرده است. شخصیت امکان پیشبینی آنچه را که فرد در موقعیتی خاص انجام خواهد داد، فراهم میکند (راس[4]، 1992؛ ترجمه جمالفر، 1386).
2-3-2. نظریههای شخصیت
2-3-2-1 . دیدگاه روان پویایی
از دیدگاه فروید، روان یا شخصیت انسان به مثابهی تکه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت، سطح آگاه را تشکیل میدهد. بخش عمده دیگر آن زیر آب است که ناخودآگاه را تشکیل میدهد. بخش ناخودآگاه، جهان گستردهای از خواستهها، تمایلات، انگیزهها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آنها آگاهی ندارد. در حقیقت، تعیینکننده اصلی رفتاره ای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل میشوند: نهاد، خود و فرا خود. این سه عنصر اساسی شخصیت همواره و به صورتی متقابل بر یکدیگر تأثیر میگذارند؛ اما از لحاظ ساختار، کنش، عناصر تشکیلدهنده و پویایی، به طرز مشخصی با یکدیگر تفاوت دارند. از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیت انسان، همیشه محصول ارتباط متقابل متداول وی ا متعارض این سه عامل است (شاملو، 1388).
[1]- Sheldon, A
[2]- Guilford, J. P
[3]-Cattel, R
[4]- Ross, A
مبانی نظری و پیشینه پژوهش روانشناسی درباره ابراز و مهار خشم (فصل دوم پایان نامه)
در 20 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع ابراز و مهار خشم
خشم، هیجان مثبتی است که در هنگام مواجه شدن با تهدید عاطفی، جسمی و روانی بروز میکند. خشم مناسب بـه ما ایـن امـکان را میدهد تا از خود در مقابل صدمات و خطرهای عاطفی و جـسمی مـحافظت کنیم. بنابراین خشم مناسب یک عکس العمل طبیعی به فقدان و ضرر و آسیب است. در پشت این خشم، معمولا عواطف و احساسات طبیعی از قبیل حس آسیبپذیری، ناامیدی و تـرس از فـقدان وجود دارد. در حـقیقت خشم یک مشکل نیست، بلکه این که ما در هنگام خشم دست بـه چه اقداماتی میزنیم، ممکن است یک مشکل باشد (پور حسین دناک، 1384). به همین دلیل مردم دربارهء خشم دچار تعارض میشوند، چون از یک سو واکنشی طبیعی اسـت و از سـوی دیـگر، میتواند مانعی در راه رسیدن به اهدافشان باشد. در ارتباط با ماهیت و چگونگی خشم، تحقیقات وسیعی انـجام شـده است که نتایج به دست آمده نشان میدهند:
2-2-1. تعریف خشم
«داروین» رفتارشناس معروف انگلیسی، که عواطف را در حیوانات و انسانها مورد مطالعه قرار داده، معتقد است که «خشم واکنشی ساده در بـرابر تـهدید اسـت که باعث میشود ارگانیزم در برابر وضعیت نامطلوب از موجودیت خود دفاع کند.» او بـراین بـاور بـوده است که خشم مهمترین هیجانی است که به بقای ارگانیزم کمک کرده است و طـبق ایـن دیـدگاه میشود چنین استنباط کرد که ارگانیزمی که خشم بیشتری دارد، فرصت بیشتری برای بقا و گـسترش نـسل خود دارد(تقی لو، 1384).
نگاهی اجمالی به این دیدگاه نشان میدهد که درک داروین بسیار ساده انگارانه بـوده اسـت. به ایـن دلیل که داروین به مانند بسیاری از رفتارگرایان به آن خاصیت مکانیکی بخشیده و نقش شناخت (باورها، اعتقادات، نگرشها و...) را در پدیـدهی خـشم مورد توجه قرار نداده است. درحالیکه اهمیت مقولهی شناخت در تعریف خشم چنان بارز اسـت کـه عـدهای از روان شناسان آن را«هیجان اخلاقی» نامیدهاند. به این دلیل که انسانها اغلب زمانی دچار خشم میشوند که ارزشـها و مـعیارهای اخلاقی آنان در معرض تهدید قرار گرفته باشد( تقی لو، 1384).
براساس تعریف هوولس و رایت(8791) «خشم»به عنوان یک حـالتی ذهـنی، از برانگیختگی هیجانی، «خصومت»، به عنوان یک بازخورد همراه با یک ارزیابی منفی درازمدت از دیگران و رویدادها و«پرخاشگری»، به عنوان رفتاری آشکار به صورت درگیر شدن و آسیب رساندن به دیگران مشخص شده است (به نقل از مختاری، فرزاد و فراهانی، 1387).
امروزه در تعریف خشم علاوه بر اسـتفاده از مـتغیرهای روان شـناختی از شاخصهای فیزیولوژیکی نیز استفاده میشود. اما چون تغییرات فیزیولوژیکی که در زمان خشم دیده میشود، منحصر به خـشم نـیست. بلکه در هـیجانات دیگر نیز دیده میشود. بنابراین نقش محدودتری در تعریف خشم ایفا میکند. بههمین سبب در دیـدگاههای اخـیر، خشم بر اساس کیفیتهای ذهنی و پدیدار شناختی تعریف می شود. به طوری که اسپیلبرگر معتقد است؛ «خشم» یک حالت هیجانی اسـت کـه شدت آن از عصبانیت ملایم تا خشم و غضب شدید گسترده است( تقی لو، 1384).
یکی از دقیقترین تـعریفها دربـارهی خشم مربوط به دیدگاه بریکویتز(1933) است. او که بـا مـطالعهی هـود بر روی هیجان خشم توانست، تغییراتی معقول درنظریهی نـاکامی- پرخـاشگری ایجاد کند، معتقد است خشم علاوه بر بعد شناختی (افکار،اعتقادات و باورها) و فیزیولوژیکی(هورمونها و انتقال دهـندههای عـصبی) از ابعاد دیگری چون پدیدار شـناختی (آگـاهی ذهنی از احـساسات خـشم) و رفـتاری نیز(بروز ظاهری و چهرهای و همینطور،رفتاری کلامی) برخوردار اسـت و در نـهایت خشم را اینچنین تعریف میکند: «خشم برچسبی است که ما به یک تجربهی ذهـنی نـامطلوب میزنیم، این هیجان با شناختها و واکنشهای کـلامی و چهرهای خودکار در ارتباط اسـت. خشم در فـرهنگ و خرده فرهنگهای یکجامعه نقشی اجـتماعی اسـت که نوع خاصی از رفتار را فرا میخواند، این رفتار با تجربههای درونی تداعی میشود و نـسبت بـه دیگران تنبیهکننده است. پس خشم در آگـاهی هـشیار انـسان احساس میشود و از طـریق کـلمات و واکنشهای بدنی بروز داده میشود( تقی لو، 1384).
خشم یک واکنش هیجانی نسبتا قوی است که در انواعی از موقعیت های (حقیقی یا خیالی) همانند به بند کشیده شدن، مداخله بی مورد دیگران، ربوده شدن متعلقات و مورد تهدید یا حمله واقع شدن ظاهر می گردد و با بر انگیختگی فیزیولوژیک و افکار ستیزه جویانه همراه است و اغلب رفتارهای پرخاشگرانه به دنبال دارد(قدیری، 1384).
با توجه به تعریف مزبور، دو عامل تسریع کننده بروز خشم هستند:
لازم به ذکر است که خشم لزوما به پرخاشگری منتهی نمی شود، فرد ممکن است خشم خود را متوجه درون خود کند یا ممکن است فقط با کمک وسایل کلامی خشم خود را بیرون بریزد(قدیری، 1384).
2-2-2. عوامل مـؤثر در بروز خشم
عوامل جسمی. افراد خشمگین، حداقل دو مشخصه دارند که میتوانند در بروز خشم مؤثر باشند: سیستم ضعیف پاراسمپاتیک و سیستم ضعیف دفاعی. سیستم عـصبی سـمپاتیک در افراد خشمگین، مرکز ترشح هورمونهای اضطراب(آدرنالین و نور آدرنالین) در هنگام بروز خشم است، برعکس سیستم پاراسمپاتیک بـه سبب تـرشح تـرکیبات شیمیایی استیل کولین، اثر آرامش بخش دارد. سیستم سمپاتیک در فرد خشمگین با کوچکترین تحریکی فعال میشود و موجب یک سلسله تـغییرات زیـستی مانند بـرانگیختگی، برافروختگی، تغییر رنگ، تپش قلب و... در فرد میشود. همین امر موجب عصبانیت فرد شده، او را به سمت ابراز خـشم میکشاند (مرادی،1381 ).
مواجه شـدن با الگوهای خشم. رابطهء بین بروز خشم و قرار گرفتن در معرض خشونتهای تلویزیونی مورد توجه قرار گرفته است. کودکانی که فـیلمهای خـشن را در تلویزیون تماشا میکنند، خشونت و خشم بیشتری نسبت به دیگران نشان خواهند داد. به نظر مـیرسد ایـن رابطه با گذشت زمان عمیقتر خواهد شد کـه حـاکی از تـأثیر خشونت در وسایل ارتباط جمعی است (سادوک و سادوک،2002؛ ترجمه پورافکاری،1390).
مبانی نظری و پیشینه پژوهش روانشناسی درباره سیستم های مغزی رفتاری (فصل دوم پایان نامه)
در 15 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع سیستم های مغزی رفتاری
انگیزش خوشایند و انگیزش آزارنده و مکانیزمهای مغزی پاداش و تنبیه
زمینه بررسیهای نوروفیزیولوژیک انگیزش، با آزمایشهای جیمز اولدز (1965، به نقل از گری، 1991)در امریکا رشد چشمگیری یافت.در آزمایشهای وی، الکترودهایی در مناطق مختلف مغز حیوان قرار داده میشد و حیوان میتوانست با فشار دادن یک اهرم جریان الکتریکی خفیفی را در مغز خود ایجاد کند یا جریانی را که آزمایشگر از طریق الکترود به مغز او ارسال میکرد. قطع نماید. نتایج این بررسیها نشان داد که قرار گرفتن الکترود در مناطق ویژهای، موجب میشود که حیوان ساعتها مغز خود را در معرض تحریک الکتریکی قرار داده و لذت ببرد، و از سوی دیگر قرار گرفتن الکترود در مناطق دیگر، با گرایش حیوان به قطع جریان الکتریکی همراه بود. فرضیه منطقی برگرفته از این یافتهها چنین بود که در مغز دو نظام انگیزشی متفاوت پاداش و تنبیه وجود دارد. فرض بر این است که نظام انگیزشی پاداش و فعالیت آن با حالات عاطفی مثبت و فعالیت نظام انگیزشی تنبیه با حالات عاطفی منفی همراه است (فلوولز[1]، 1987).
حال اگر قوانین شرطیسازی را در نظر بیاوریم، باید بپذیریم محرکهایی که قل از وقوع یک پاداش میآیند، ظرفیت فعالسازی مکانیزم مغزی پاداش را به دست میآورند و هرچه این محرکها، از لحاظ زمانی به محرک ذاتی پاداش نزدیکتر باشند، ظرفیت کسب شده قویتر خواهد بود. مکانیزم پاداش از طریق ارتباطهایی که با سیستم حرکتی دارد(یعنی بخشهایی از مغز که فرمانها را به اندامها ارسال مینمایند)، در جهت بیشینه ساختن این تحریکهای پاداش دهنده شرطی یا ثانوی عمل میکند. بدین ترتیب در محیطی که در آن توالی محرکها با نظمی خاص جریان دارد، میتوان ارگانیزم را در جهت محرک ذاتی پاداش هدایت کرد. در واقع میتوان مکانیزم پاداش را مانند ردیاب یک موشک هدایت شونده در نظر گرفت که یک شیب حرارتی را هدف قرار داده و به سمت آن حرکت میکند(گری، 1991).
به همین ترتیب، محرکهایی که به شکل نظامدار قبل از تنبیه میآیند، از طریق شرطیسازی، ظرفیت فعال نمودن مکانیزم مغزی تنبیه را کسب میکنند. هرچه این محرکها به محرکهای ذاتی تنبیه نزدیکتر باشند، این ظرفیت قویتر خواهد بود، ساختار مکانیزم تنبیه به گونهای است که از طریق ارتباطهایش با سیستم حرکتی، در جهت کمینه ساختن درونشدهایش عمل میکند؛ این عمل را از طریق متوقف ساختن رفتار صورت میدهد و به عبارت دیگر، این یک مکانیزم اجتناب فعلپذیر است که به سیستم حرکتی، فرمان توقف میدهد[15]. در زبان سیستمهای کنترل پس خوراندی، مکانیزم پاداش یک مکانیزم پسخوراند مثبت و مکانیزم تنبیه یک مکانیزم پسخوراند منفی است(گری، 1994).
در نتیجه نظام انگیزشی خوشایند، یک سیستم پاداشطلبی یا سیستم رویآورد است که از طریق فعالسازی رفتار به مشوقهای مثبت پاسخ میدهد. این نظام انگیزشی، انرژی دهنده و جهت دهنده رفتار است. به عبارت دیگر، هم مسئولیت فعال ساختن رفتار برای موقعیتهای پاداش-روی آورد شده را برعهده دارد و هم مسئول موقعیتهای اجتناب فعال است که در آن ارگانیزم برای اجتناب از تنبیه باید پاسخ مناسبی ارائه دهد(فلوولز، 1987). البته، شاید به نظر رسد که الگوی اخیر با نوعی حالت هیجانی آزارنده همراه باشد که ارتباطی به نظام انگیزشی خوشایند ندارد. اما این استدلال نیز منطقی به نظر میرسد که پاسخ اجتناب بیشتر از طریق ویژگیهای تقویتکننده مثبت نشانههای ایمنی- محرکهایی که علامتدهنده از بین رفتن احتمال وقوع تنبیهاند-کنترل میشود و این علایم از لحاظ کنشی معادل عالیم پاداشند(مک کین توث، 1974). در این تفسیر نظام انگیزشی خوشایند، اجتناب فعال را در پاسخ به علایمی آغاز میکند که پیامد آن رساندن فرد به ایمنی است.
بنابراین، برچسبهای هیجانی که برای این دو حالت خوشایند به کار میروند عبارتند: از امید برای مقوله روی آورد به پاداش و آسودگی برای اجتناب فعال از تنبیه(مک کین توث، 1974) حال اگر به نظام انگیزش آزارنده بپردازیم، باید بگوییم که کنش آن بازداری رفتار برانگیخته شده، در شرایطی است که علامتها یا محرکهای شرطی خاصی موجود باشند و نشان دهند که ارائه پاسخ، پیامدهای منفی خواهد داشت. خاموشی، در الگوهای پاداش-یادگیری ساده و اجتناب فعلپذیر، در الگوهای تعارض روی آورد-اجتناب دو نمونه مهم از کنشهای این سیستم است. در الگوی خاموشی، ناکامی به منزله حالت آزارندهای است که در پی عدم وقوع پاداش مورد انتظار پدید میآید. علامتهایی که فقدان پاداش مورد انتظار را پیشبینی میکنند-یعنی محرکهای شریط ناکامکننده فقدان پاداش-نظام انگیزشی آزارنده را فعال میکنند و متعاقب آن بازداری رفتار روی آورد، حاصل میشود. در الگوی اجتناب فعلپذیر نیز، رفتار روی آورد(که با نوعی پاداش برانگیخته شده)در پاسخ به علامتها یا محرکهای شرطی تنبیه که ترس یا اضطراب را ایجاد میکنند، بازداری میشود(گری، 1991). همان گونه که در مورد الگوهای متفاوت نظام انگیزی خوشایند اشاره شد. در اینجا نیز فرض بر این است که ناکامی و ترس/اضطراب به فعالسازی ساختار عصب-فیزیولوژیکی واحدی مربوط میشوند(فلوولز، 1987).
اما گری(1991) اشاره میکند که در مطالعاتی که در مورد حیوانات انجام داده است، مشخص شده که حیوانات به محرکهای آزارنده شرطی و غیرشرطی به شکل متفاوتی پاسخ میدهند. حیوان در پاسخ به یک ضربه الکتریکی دردناک، افزایش فعالیت نشان میدهد؛ میدود، میپرد و به سمت هدف مناسب(برای مثال حیوانی دیگر)حملهور میشود. در حالی که، در پاسخ به محرکی که با ضربه الکتریکی همخوانی دارد، به احتمال زیاد در یک جا خشکش زده و متوقف میماند. وجود تمایز کامل بین مکانیزمهای مغزی تعدیل کننده این دو نوع واکنش را در قسمتهای بعد برجسته خواهیم کرد.
تمایز بین محرکهای شرطی و غیرشرطی در مورد محرکهای خوشایند نیز صدق میکند. پاداشهای غیرشرطی(مانند غذا، آب و جفت جنسی)در حیوان، پاسخهای پایانی خاصی[2] را برمیانگیزند که هر یک با محرک غیرشرطی مورد نظر تناسب دارند(مانند جویدن، لیسیدن و جفتگیری کردن). این پاسخهای پایانی میتوانند در یک قالب شرطی نیز ظاهر شوند؛ اما افزون بر این، محرکهای شرطی پاداش الگویی از رفتار(شامل افزایش فعالیت، روی آورد و اکتشاف) را برمیانگیزند که نسبتاً مستقل از محرکهای غیرشرطی خاصی است که با آن جفت شدهاند(گری، 1991). فرض بر آن است که مکانیزم تنبیه، پاسخهای خاص محرکهای آزارنده شرطی و مکانیزم پاداش، پاسخهای مقدماتی به محرکهای خوشایند شرطی را تعدیل میکند(گری، 1994).
گری(1991) برای ارائه تصویری روشنتر از عمکرد مکانیزمهای پاداش و تنبیه و ارتباطهای موجود بین این سیستمها و سایر مراکز، دیاگرامی را ارائه میدهد(شکل 2-1). او در این شکل، افزون بر مکانیزمهای پاداش و تنبیه و سیستم حرکتی(که به آنها اشاره شد)، یک مکانیزم تصمیم را نیز در نظر میگیرد تا در شرایط تعارض بین روی آورد و اجتناب فعلپذیر به انتخاب مبادرت ورزد.بدون چنین مکانیزمی دستورهای متعارض به طور مستقیم به سیستم حرکتی ارسال میشوند، و احتمالا پیامدهای ناگواری را پدید میآورند.عملکرد مکانیزم تصمیم مبتنی بر قواعد ریاضی است(گری و اسمیت[3]، 1969) اما آنچه در اینجا اهمیت دارد توجه به این نکته است که مکانیزم تصمیم، یا مدار اتصال بین مکانیزم پاداش و فرمان روی آورد را برقرار میسازد(سمت چپ شکل)، یا مدار اتصال بین مکانیزم تنبیه و فران توقف رفتار را برقرار میسازد(سمت راست شکل)، ولی نمیتواند هر دو جریان را همزمان برقرار کند. در این شکل همچنین سیستمی با نام مکانیزم برپایی[4] مشخص است.این سیستم درونشدهایی را از مکانیزمهای پاداش و تنبیه دریافت میکند و خود نیز برونشدهایی[5] را به قسمتهای فرمان(یکی برای روی آورد و دیگری برای اجتناب فعلپذیر)ارسال مینماید. بدین ترتیب افزایش شدت فعالیت هر یک از این فرمانها که ارتباطش با مکانیزم تصمیم برقرار گردد، بستگی به دامنه درونشدهایی دارد که مکانیزم برپایی از مکانیزمهای پاداش و تنبیه دریافت میکند. مطلب اخیر بیانگر این نکته است که اگر به عنوان مثال رفتار روی آورد حاصل شود و حیوان همزمان به تهدیدهایی مواجه شود که نشانههای تنبیه را دارند، رفتار روی آورد با قدرت بیشتری جریان خواهد یافت(گری، 1991).
[1] Fowles, D.
[2] consumatory responses
[3] Gray, J.A."P.T. Smith
[4] arousal
[5] output
مبانی نظری و پیشینه پژوهش روانشناسی درباره کیفیت روابط زناشویی (فصل دوم پایان نامه )
در 33 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع کیفیت روابط زناشویی
ازدواج مقدس ترین و پیچیده ترین رابطه میان دو انسان از دو جنس مخالف است که ابعاد وسیع و عمیق و هدف های متعددی دارد. ازدواج پیمان و پیوند مقدسی است میان دو جنس مخالف بر پایه روابط پایای جنسی، عاطفی و معنوی و بر اساس انعقاد قرارداد شرعی، اجتماعی و قانونی که تعهداتی را برای زوجین به وجود می آورد. بنابراین ازدواج یک تصمیم گیری ظریف و پیچیده است که قبل از هر گونه اقدامی باید تمام جوانب را در نظر گرفت (به پژوه، 1394).
به طور کلی ازدواج، پیوند دو شخصیت است با حفظ نسبت نسبی استقلال هر یک از زن و شوهر، برای همکاری متقابل، نه از بین بردن یک شخصیت به خاطر تکمیل خواسته های دیگری. به عبارت دیگر ازدواج، قراردادی است رسمی، برای پذیرش یک تعهد متقابل جهت زندگی خانوادگی، که آدمی در خط سیر معین و مشخصی از زندگی قرار می گیرد. این قرار داد با رضایت و خواسته طرفین، بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد شده و در سایه آن روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید (دژکام، 1388).
ازدواج ارتباطی است که دارای ویژگی های بی نظیر و گسترده ای می باشد. ازدواج ارتباطی که دارای ابعاد زیستی، عاطفی، روانی، اقتصادی و اجتماعی است. به عبارت دیگر، همزیستی زوجین در درون خانواده، موجب چنان ارتباط عمیق و همه جانبه ای می شود که بی هیچ شک و تردیدی قابل مقایسه با هیچ یک از دیگر ارتباطات انسانی نمی باشد به نحوی که قرارداد ناشی از آن دارای نوعی تقدس است(دژکام، 1388).
کارلسون ازدواج را چنین تعریف می کند: «ازدواج فرایندی است از کنش متقابل بین یک مرد و یک زن که با تحقق بخشیدن به برخی شرایط قانونی و بر پا داشتن مراسمی برگزاری زناشویی انجام می گیرد(دژکام، 1388). کلودی استروس، ازدواج را برخوردی دراماتیک بین فرهنگ و طبیعت یا میان قواعد اجتماعی و کشش جنسی می داند(دژکام، 1388).
2-1-1. مفهوم خانواده
خانواده صرفا حضور تعدادی از افراد که در یک فضای فیزیکی و روان شناختی در کنار هم قرار دارند، نیست. خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند. این سیستم دارای یک ساختار قدرت است که ه وسیله ی آن، اشکال مختلفی از ارتباط را بروز می کند. هر خانواده روش خاصی برای مواجهه با مشکلات دارد. اعضای این سیستم با هم رابطه ای عمیق و چند لایه ای دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدود زیادی پیشینه ی مشترک، ادراکات درونی شده ی مشترک، مفروضات و دیدگاههای درباره ی دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند (نظری، 1393).
در چنین نظامی، افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیر پا، و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ممکن است از شدت و حدت این علایق و دلبستگی ها در طی زمان کاسته شود، لیکن باز هم علایق مزبور در سراسر زندگی خانوادگی به بقای خود ادامه خواهد داد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی، یا ازدواج صورت می گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. بنا به گفته ی کی (1985) خانواده ها صاحب اعضای جدیدی می شوند و به مرور آنها را از دست می دهند، اما روابط خانوادگی همچنان پابرجا باقی می ماند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضاء در اثر فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری، 1393).
بر خلاف اعضای متعلق به نظام های غیر خانوادگی که عمدتا می توان در غیاب آنها عضو جدیدی را جایگزین ساخت،اعضای خانواده تعویض ناپذیر هستند. این امر در وهله نخست به خاطر آن است که ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). خانواده ها از نطر سازمانی، سیستم عاطفی پیچیده ای دارند که ممکن است حداقل مرکب از سه نسل باشند. البته امروز به دلیل افزایش طول عمر، خانواده ها مرکب از چهار نسل هم وجود دارند (نظری، 1393).
هر خانواده به صورت اجتناب ناپذیری تلاش می کند تا به خودش به عنوان یک گروه نظم دهد. این تلاش برای نظم دادن به خود می تواند به صورت سنتی یا نو گرایانه، سازگارانه یا ناسازگارانه و منظم یا نا منظم باشد(نظری، 1393).
اعضای خانواده در حین رشد به هویت اختصاصی و یکتای خود دست می یابند. اما باز هم به گروه خانوادگی دلبستگی دارند و لذا هویت یا تصویر جمعی خاص خود را حفظ خواهد کرد. این اعضا در انزوا زندگی نمی کنند، بلکه به یکدیگر وابسته اند آن هم نه فقط به خاطر پول، غذا، و سر پناه بلکه به خاطر نیاز به عشق و محبت، همکاری و همیاری، جامعه پذیری و سایر نیاز های ملموس. این افراد برای دستیابی به کارکرد موفق باید خود را با نیاز های و خواسته های متغیر سایر اعضا و همچنین انتظارات متغیر شبکه خویشاوندی بزرگتر، محله، ودر نهایت کل جامعه منطبق سازد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
کیفیت روابط زناشویی
ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا میکند (بورلسون و دنتون[1]، 1997).به گونهای که از لحاظ ویژگیهای زناشویی مشخّص شده است که ارتباط مؤثر و کارآمد(کیفیت روابط زنـاشویی) میان شـوهر وهـمسر مهمترین جنبه خانوادههای دارای عملکرد مطلوب میباشد(گریف و مـایهرب[2]، 2000). بک و جـونز(1972) به نقل از ساپینگتون(2001،ترجمه حسین شاهی،1382) متوجه شدند که رایجترین مشکل درازدواجهای ناآرام و پردردسر همانا کیفیت روابط زناشویی ضعیف است. به عـبارت دیـگر مـوضوعات ارتباطی ممکن است نگرانیها و دلمشغولیهای اولیه برخی زوجهای مراجعهکننده برای درمـان باشد(کار[3]، 2000). رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی میپردازند:1-تعارضهای زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمانهای ارتباطی حـذف کـامل ایـن تعارضها نیست بلکه تلاش میکنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مـسیرهایی سـازنده به کار اندازند وکیفیت روابط را بالا ببرد؛2-ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی میدهد و یکی از دلایل اصلی بروز اخـتلافهای زنـاشویی، ناهماهنگی پیـامهایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل میشوند که منجر بـه کـیفیت روابـط زناشویی ضعیف میشود؛ 3-همسران در شیوههای برقراری ارتباط وکیفیت زناشویی با یکدیگر تفاوت دارند(سهرابی،1382). در کل، یک فـرض عـمومی ایـن بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارتهای ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران میباشد و مطابق با ایـن دیـدگاه آموزش ارتباط و افزایش کیفیت روابط زناشویی به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئلهدار، مولّفهای مـهم در بـسیاری از رویـکردهای درمان زناشویی است.(بورلسون و دنتون،1997).
مطالعه روابط زوجین به روشن شدن چهارچوبهای ساختاری که روابط زوجین در آن شـکل میگیرد کـمک میکند. کیفیت روابط زناشویی نقش اساسی در ارزیابی کیفیت کلی ارتباطات خانوادگی دارد (برادبوری، فینچام و بیچ[4]، 2000). کیفیت روابط زناشویی مـفهومی چـند بـعدی است و شامل ابعادگوناگون ارتباط زوجین مانند سازگاری، رضایت، شادمانی، انسجام و تعهد میشود(تروکسل[5]، 2006).
کل و اسپانیر (1976)کیفیت زناشویی را بعنوان موفقیت و عـملکرد یـک ازدواج توصیف کردهاند (هارپر[6] و همکاران،2000). لارسون و هولمان[7] (1994) بیان کردند کیفیت زناشویی یـک مـفهوم پویا است زیرا ماهیت و کیفیت روابط میان افراد در خلال زمان تغییر مییابد که این مطلب امکان شناسایی عوامل تأثیرگذار بر کـیفیت یـک رابـطه را فراهم مینماید. هر چند ممکن است که این قبیل روابط پیچیده بـوده و حاوی تعاملات میان متغیرهای بسیار باشند.
[1] Burleson, B. R., and Denton, W, H
[2] Greeff, A. P., & Malherbe, H. L
[3] Carr, A
[4] Bradbury, T., Fincham, F., & Beach, S
[5] Troxel, W. M
[6] Harper, J.M
[7] Larson, J. H. & Holman, T. B
مبانی نظری و پیشینه پژوهش روانشناسی درباره هوش معنوی ( فصل دوم پایان نامه)
در 17 صفحه ورد قابل ویرایش با فرمت doc
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
قسمتی از متن مبانی نظری و پیشینه
چارچوب نظری پایان نامه روانشناسی با موضوع هوش معنوی
هوش
هوش رفتار حل مسألۀ سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشـد سـازگارانه جـهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش مـیدهد. ایـن مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انـجام راهـبردهایی را بـرای غلبه بر موانع و حل مسأله ضروری میسازد. (ایمونز، 1999؛ استرنبرگ، 1997؛ به نقل از نازل[1]، 2004).
گاردنر هوش را مـجموعه تـواناییهایی میداند که برای حل مسأله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشـمند تـلقی مـی شوند، به کار می رود. از نظر وی انواع نه گانه هوش عبارتند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی ـ ریاضی، فضایی، بـدنی ـ حـرکتی، هـوشهای فردی (که شامل هوش درونفردی و بینفردی میشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی کـه شـامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است. (آمرام[2]، 2005).
مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطـلاعات مـیشود؛ در حالی که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تـجربه انـسان، از جمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کـامل (یـکپارچه) دربـرمیگیرد. (نازل، 2004).
در مجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فـرد بـا محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شـناخت مـسأله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مـختلف زنـدگی و کشف روشـهای کـارآمد حـل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است.
مـعنویت
مـعنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی می شود بیلوتا معتقد اسـت مـعنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمـره و یکپارچه شدن با کـسی غـیر از خودمان است، این آگاهی مـمکن اسـت منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است، این آگاهی ممکن است مـنجر بـه تجربهای شود که فراتر از خـودمان اسـت. (جـانسون، 2001؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، 1386).
معنویت امری هـمگانی اسـت و همانند هیجان، درجات و جـلوههای مـختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشدیافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یـا پیـچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان[3]، 2002).
ایـمونز تـلاش کرد مـعنویت را بـر اسـاس تعریف گاردنر از هوش، در چـارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فـرد (مـثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مـطرح مـیکند کـه افـراد را قـادر میسازد به حـل مـسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را مورد انتقاد قرار میدهد و معتقد است که بـاید جـنبههایی از مـعنویت را که مربوط به تجربههای پدیدارشناختی هستند (مـثل تـجربه تـقدس یـا حـالات مـتعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسأله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، 2005). می توان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسأله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل، اخلاق و شـخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد. (نازل، 2004).
وگان(2002) بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در بر میگیرد.
یکی از حـوزههای رشـدی مجزا می باشد.
بیشتر به عنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
شامل تجربه های اوج می شود.
هوش معنوی و مؤلفه های آن
ادواردز مـعتقد اسـت داشتن هوش معنوی بـالا بـا داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آنها را هم ردیف دستیابی به هـوش مـعنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم می باشد (غباری بناب و همکاران، 1386).
هر چند که تحقیقات زیادی در حیطه رشد و تحول هـوش مـعنوی صورت نـگرفته است و نیازمند تحقیقات تجربی ـ کیفی است، ولی می توان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت اسـت و در اثر برخورد با محیط های غنی که سؤالات معنوی را بر می انگیزاند، بـه تـدریج تـحول یافته و شکل می گیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است کـه در بـسیاری از افراد پس از 35 سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هـوش مـعنوی تـأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، از جمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت مـی گیرد(غباری بناب و همکاران، 1386).
براساس تعریف هوش معنویت ممکن است امری شناختی ـ انگیزشی باشد که مجموعهای از مـهارتهای سازگاری و منابعی را که حـل مـساله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند معرفی مینماید. (سیسک، 2002؛ ولمن، 2001؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، 1386) هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، 2004).
به نظر می رسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فـرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می گردد . این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد میشود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرار گـرفتهاند. فـرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است از لحاظ پدیدارشناختی بهروی دادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، 2004).
هوش معنوی با زندگی درونـی ذهـن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل میشود. آگاهی از نفس، به عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تـکاملی خـلاق را در بر میگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر میشود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمی آید. بنابراین هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهـنی فـردی اسـت و فرد را به ماوراءفرد و به روح، مـرتبط مـیکند. عـلاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمـین و هـمه مـوجودات می شود (وگان، 2003).
[1] Nasel, D. D
[2] Amram, J
[3] Vaughan, F
مقاله روانشناسی
فصل اول : قرارداد اجتماعی
معمای زندانی
عوامل پیدایش نظریه تصویری
نکات تشابه تصویر و قضیه
صورت منطقی
وضع طبیعی
هابز در تحلیلی روانشناسانه از انسان معتقد است که حرکتهایی کوچک درون انسان وجود دارند که پیش از حرکتهای ارادی انسان مانند سخن گفتن راه رفتن و دیگر حرکتهای ارادی مشابه وجود دارند، این مقدمات محدود و اولیة حرکت در درون بدن آدمی، قبل از آنکه در عمل راه رفتن، سخن گفتن، زدن و دیگر اعمال مشهود آشکار شوند، عموماً کوشش خوانده میشوند.»[1] اگر این کوشش معطوف به چیزی است که محرک آن میباشد خواهش یا میل خوانده میشود و وقتی در جهت گریز از چیزی باشد بیزاری هابز در ادامه شرح میدهد که عشق و نفرت ناشی از همین میلی یا بیزاری می باشد همچنین امید و بیم نیز اسامی دیگر می باشد که میل و بیزاری به آنها معنا میبخشد. بر اساس همین نظر، هابز خوب و بد را نیز بر مبنای میلی تعریف میکند. اگر انسان چیزی را خوب میداند به معنی آنست که به آن میلی دارد و در صورتی که آن را بد نیامد، به این معناست که بدان میلی زاده، یا به عبارت دیگر از آن بیزار است. با این وصف میتوان گفت هابز مدعی است که ارزشهایی مثل خوب و بد ذهنی و نسبی می باشند و دیگر نمیتوان گفت صفت خوبی که ما به چیزی نسبت میدهیم در ذات آن چیز است. «بنابراین، اختلاف نظر درباره ارزشها، همان اختلاف نظر درباره سلیقههاست. [و] البته میتوان انتظار داشت که مردم درباره اینکه برخی چیزها به نظرشان خوب و برخی چیزها بر آید با هم اختلاف عقیده داشته باشند.»[2] این اختلاف تا حدی است که چیزی که برای فردی کاملاً خوب به نظر میرسد توسط دیگری به تعریف شود.
بیان این مقدمه به درک بهتر وضع طبیعی تبیین شده بوسیله هابز کمک میکند. هابز در فصلی از لویاتان که در باب وضع طبیعی آدمیان و سعادت یا تیره روزی آنها در آن وضع نگاشته است بحث خود را با برابری آغاز میکند. او میگوید آدمیان بر حکم طبیعت در تواناییهای بدل و ذهنی با هم برابرند. معنای گفته او این نیست که واقعاً همه به یک اندازه از نیروی بدنی و ذهنی برخوردارند، بلکه میخواهد بگوید روی هم رفته کاستیهای آدمی از یک وجه با دیگر خصوصیاتش جبران میشود. کسانی که از نظر قوای جسمی ضعیفتر هستند به کمک دسیسه و نیرنگ میتوانند بر قویترها فائق شوند و تجربه همه انسانها را در کارهایشان برای چارهاندیشی و تدبیر کمک میکند.
این برابری انسانها بخاطر وجود خصلتهای خودخواهانه و انگیزههای انسانها در نهایت به وضعی غیرقابل تحمل منجر میشود. هابز معتقد است: «از همین برابری آدمیان در توانایی، برابری در امید و انتظار برای دستیابی به اهداف ناشی میشود. و بنابراین اگر دو کس خواهان چیز واحدی باشند که نتوانند هر دو از آن بهرهمند شوند، دشمن یکدیگر می گردند و در راه دستیابی به هدف خویش (که اصولاً صیانت ذات و گاه نیز صرفاً کسب لذت است) میکوشند تا یکدیگر را از میان بردارند یا منقاد خویش سازند.[3]
در این وضع معقولترین کاری که هر کسی می تواند بکند آنست که برای گریز از ترس و تامین امنیت خود از دیگران پیش بگیرد، یعنی هر کس باید از طریق زور یا تزویر بر همه آدمیان تا آنجا که میتواند سلطه و سروری» بیابد، تا وقتی که هیچ قدرتی برای به خط انداختن او وجود نداشته باشد. از نظر هابز انسانها برای حفظ و حیات از خود مجاز به این کار میباشند. زیرا همانگونه که در گفته شرهابز یک اصل محوری در فلسفه اخلاق خود ارائه میدهد و آن اصل که «حق طبیعی» میباشد توضیح دهنده رفتار آدمیان در وضع طبیعی میباشد. حق طبیعی انسان را به حفظ خود و پیروی از خواهشهای هدایت میکند.
وقتی انسانها در پی صیانت از خویش و پیروی از امیال و خواهشهای خود هستند این امر به رقابت و ترس از دیگران میانجامد، همچنین چون قدرتی در کار نیست که آنها را در حال ترس و احترام کامل نیست به هم نگه دارد از مصاحبت و معاشرت با هم ناراحت میباشند. این شرایط به ادعای هابز به خاطر این پیش میآید که هر کس میخواهد دوستش برای او همان ارج و قدری را قائل شود که خود او بر خود مینهد و اگر ببینید او را خوار میشمرند میرنجد و در صدد انتقام بر میآید.
هابز معتقدات که سه علت اصلی در نهادان نها برای کشمکش و منازعه وجود دارد. این سه علت رقابت، ترس و طب عزت و افتخار میباشد. رقابت برای کسب سود بیشتر میباشد، ترس برای کسب امنیت بوجود میآید و طلب افتخار موجب تعدی به دیگران میگردد. از اینجاست که وی نتیجه میگیرد که تا زمانی که ما آدمیان بدون قدرتی عمومی به سر برند که همگان را در حال ترس نگه دارد، در وضعی قرار دادند که جنگ خوانده میشود؛ و چنین جنگی جنگ همه بر ضد همه است.[4]
البته این جنگ همان نبرد یا فعل جنگیدن نمیباشد بلکه طولی از زمان است که در آن اراده و ستیز کردن و نبرد نمایان میباشد و بوی جنگ به مشام میرسد. در این وضع طبیعی جنگ هر فردی برای تامین امنیت متکی توانایی و دانایی خودش میباشد و در این حالت جایی برای کار و کوشش وجود ندارد زیرا ثمرهکار نامعلوم است. در نتیجه هیچ گونه صنعت و دانشی شکل نمیگیرد و از همه بدتر زندگی آدمی در انزوا ، مسکینانه، زشت، در فشار و کوتاه میباشد. از نتیجهگیری هابز چنین نمایان است که دستیابی به صلح و تمدن تنها از راه برپاداشتن جامعه و بنا نهادن قدرتی عمومی امکان پذیر است، اما نمیتوان تا قبل از رسیدن به این وضع انسانها را بخاطر اعمالشان سرزنش کرد.
کاپلتون میگوید: «هابز وضع طبیعی جنگ را از پژوهش در نهاد آدمی [امیال و] و انفعالهایش استنتاج میکند، اگر کسی به اعتبار عینی[5] این استنتاج شک آورد، همین بس که حتی در وضع یک جامعة سازمان یافته چه میگذرد هر کس چون به سفر می رود با خود سلاح بر می دارد؛ در خانهاش را شبها به کلون می بندد؛ اشیاء گرانهایش را در جای امن میگذرد و این حال به روشنی مینماید که او درباره همنوعانش چگونه میاندیشد.[6]
ولی نباید انسانها را بر خاطر سرشت و نهادشان سرزنش کرد. خواهشها و دیگر هیجانات و امیال انسان به خود گناه نیستند، پس اعمالی که از آن امیال و هیجانات ناشی میشوند تا وقتی که آدمیان بر ضد آن قانونی وضع نکردهاند گناه نمیباشد.
تا وقتی چنین قوانینی وضع نشدهاند آدمیان نمیتوانند آنها را بشناسند، و همچنین تا وقتی آدمیان در مورد شخصی که باید قانون وضع کند به توافق نرسیده باشند، هیچ قانونی نمیتواند.[7]
این عبارت نشان میدهد که در نظریه هابز در وضع طبیعی هیچ گونه ملاک مشخص و معین و ثابتی وجود ندارد که ارزشها و امور اخلاقی با آن سنجیده شوند به قول خود هابز «در این هیچ چیز نمیتواند ناعادلانه باشد. مفهوم حق و ناحق و عدالت و بیعدالتی در آن وضع معنایی ندارد. وقتی قدرت عمومی در کار نباشد، قانونی هم وجود ندارد و وقتی قانونی وجود نداشته باشد عدالتی متصور نیست. در چنگ نیرومندی و خدعهگری دو فضیلت اسامی هستند و عدالت و بیعدالتی از زمرة قوای بدنی یا فکری آدمی به شمار نمیروند و گر نه میبایست همچون حواس و امیال آدمی در هر انسانی حتی اگر وی تنها انسان روی زمین بوده باشد یافت میشد. [ عدالت و بی عدالتی] صفات آدمیان هستند که در جامعه زندگی میکنند، نه آدمیان تنها و منزوی.[8]
تا اینجا نظرات هابز در باب وضع طبیعی آدمیان و اینکه چگونه این وضع به خشونت و جنگ همه علیه همه میانجامد، میان شد، مسئله ایست اینک مطرح می باشد آنست که اساساً آیا چنین وضعی هیچگاه به لحاظ تاریخی وجود داشته است. برخی از منتفذان هابز این اشکال را به نظریه او وارد کردهاند که وضع طبیعی جنگ و نتایج آن یعنی ایجاد یک حکومت بر پایه قرارداد هیچ وقت بوقوع زیر پیوسته است.
هابز در لویاتان شرح میدهد که منظور او از این وضعیت طبیعی جنگی آن نیست که این وضع به شکل عمومی واقعاً موجود بوده است البته به زعم وی این حالت در بسیاری جاها از جمله در امریکا یک واقعیت تاریخی بوده است. با این همه منظور وی از طرح این وضعیت اشاره به این موضوع به شکل وضعی سلبی میباشد، به این ترتیب که در صورت عدم وجود حکومت این وضع اجتناب ناپذیر مینماید. این نکته در مورد انسانهای متمدن نیز به این شکل میتواند معنا شود که اگر این گونه استنتاج بر اساس امیال و حالات نفسانی را دریابند کاری هایی در جهت حفظ مصلحت و منفعت خود انجام دهند که به چنین وضعی گرفتار نشوند.[9]
این واقعیت که مردم هیچ گاه در وضع طبیعی نبودناند- البته اگر آن را واقعیت فرض کنیم- نمیتواند اعتبار این عقیده هابز را که زندگی بشر بدون وجود یک قدرت حاکم «تنها ، مسکنت بار، دو منشاء و کوتاه» خواهد بود زایل کند، ولی اگر این موضوع حقیقت داشته باشد که بشر در زمانی در چنین وضعی بر سر برده است فقط می تواند به عنوان یک دلیل اضافی، نظر هابز را بیشتر تأئید کند، در حالی که ، در واقع، در این مورد به شواهد [تاریخی] نیازی نیست». [10]
جونز معتقد است در شیوه تفکر هابز در این باره که زندگی بدون وجود حاکمی مقتدر، تیره و نکتببار است بر هیچ گواه تاریخی احتیاجی نیست. زیرا همه شواهد حکایت از آن دارد که هر چه در یک جامعه حاکم ضعیفتر گردد تیره روزی بیشتری دچار اتباع او میشود و هابز این موضوع را اساس منطق خود قرار داده و استدلال نموده که در شرایطی که هیچ قدرت حاکمهای نباشد، زندگی حقیقتاً مصیبتبار خواهد بود.[11]
امالین زندگی نخست و دردآور ادامه ندارد و انسانها باز هم به حکم طبع خود از آن بیرون میآیند. توصیف انسان هابزی از این پس کامل میشود زیرا تا به حال فقط به خبرهای عاطفی و امیال و مسائل مربوط به حقوق طبیعی آدمیان پرداخته شد، اما انسان در نظر هابز دارای وجه دیگری نیز می باشد و آن عقل و خرد میباشد. انسانها بوسیله این ابزار که در نهاد آنها وجود دارد زندگی را برای خود آسانتر می کنند. هابز میگوید:
«حالات نفسانی و امیالی که آدمیان را به صلح متمایل می سازند [یکی] ترس از مرگ، [دیگری] طلب لوازم زندگی راحت [و سوم] امید به این است که از طریق کار و کوشش خود آن لوازم را بدست آورند. و عقل اصولی مناسب برای صلح پیشنهاد میکند که آدمیان می توانند بر اساس آنها به توافق برسند.»[12]
این اصول قوانین طبیعی هستند. که بنا بر تعریف هابز حکمی کلی است که بوسیله عقل کشف میشود و انسان را از انجام کاری که مخرب زندگی اوست و یا زندگی او را به خطر می اندازد باز میدارد. به عبارت دیگر انسانها تنها در پی کسب لذت و خواهشهای خود به صورت کور نیستند بلکه در نهاد آنها میل به صیانت نفس بصورتی عقلانی وجود دارد و قوانینی که هابز به عنوان قوانین طبیعی بیان می کند شرایط و قواعد این صیانت نفس عقلانی را تبیین مینماید. قوانین طبیعی علاوه بر آنکه انسانها را به سوی تشکیل دولت و حکومت هدایت میکند شرایط تاسیس جامعه و حکومتی استوار را نیز برای ایشان معین میکند. هابز در عناصر قانون می گوید: «خلاصه «قوانین طبیعی» عبارت است از منع و نهی ما از این که داور خویش باشیم»[13]
انسانها چگونه با بهرهگیری از این قوانین از وضع طبیعی جنگ همه علیه همه بیرون می آیند. هابز میگوید: اولین و بنیادیترین قانون طبیعت، در جستجوی صلح بودن و حفظ آن است. چون مهمترین خطری که جان انسانها را تهدید میکند ادامه یافتن وضعیت جنگ میباشد. با وجود آنکه هر کس تا آنجا که برای دست یافتن به صلح امیدوار است باید برای آن بکوشد ولی وقتی نتواند به صلح دست یابد آنگاه میتواند از همه وسایل و امکانات برای جنگ بهره برد» پس قانون اول طبیعی مشروط به جزء دومی است که هنوز دستیابی به صلح را امکان پذیر نمیکند زیرا ممکن است عدهای آنرا نقض کنند و انسانها هنوز دارای حقوقی مطلق هستند که حاضر به چشم پوشی از آن نیستند.
هابز از قانون اول طبیعت قانون دیگری را استنتاج می کند، این قانون میگوید: «هر کس باید به اندازه دیگران مایل باشد که برای حفظ صلح و حراست از خویشتن، حق مطلق خود نسبت به همه چیز را وانهد و به همان میزان از حق برخورداری از آزادی بر ای خود بر ضد دیگران خرسند باشد که خود به دیگران بر ضد خویش روا می دارد.[14]
اجرای قانون دوم شرایط را مهیا میکند تا انسانها از وضع طبیعی بیرون آیند و استقرار جامعه مدنی در این شرایط امکان پذیر میشود. عنصر اصلی این عمل انعقاد یک قرار داد میباشد که در آن افراد از حقوق خود چشم پوشی میکنند و حقوق خود را به قدرت حاکم واگذار می کند.
مقاله روانشناسی رنگ ها
فهرست:
تعریف روانشناسی
رنگ چیست؟
تاثیرات رنگها از نظر روانشناسی
روانشناسی رنگها به عنوان روش درمان
روانشناسی رنگهای مختلف
آمیزش جمعی رنگها
صفات رنگ
روانشناسی رنگ
رنگ در تلویزیون
دیدن رنگها
..............................................................
بخشهایی از متن:
تعریف روانشناسی
علم مطالعه ی علمی رفتار و فرایندهای درونی است.نگرش افراد نسبت به این دانش در اکثر موارد منفی و جهت گرایانه بوده است که در حال حاضر با توجه به تبلیغات و بالابردن سطح آگاهی افراد جامعه تا حدی دیدگاهها در حال تغییر در جهت مثبت است .
روانشناسی تقریباً با تمام جنبه های زندگی ما ارتباط دارد به همان اندازه که جامعه پیچیده تر می شود ونوع زندگی تغییر می کند . روانشناسی نیز نقش مهمتری در حل مسایل آدمی به عهده می گیرد .
روانشناسی با انواع رفتارها سروکار دارد :
شیوه فرزند پروری ، آگاهی به شرایط خانوادگی که باعث ایجاد پرخاشگری ،از خود بیگانی و یا بزه کاری می شود. تأثیر صحنه های خشونت بار تلویزیونی بر کودکان، کنترل عصبانیت، یافتن معنا در زندگی ، پیشگیری از بیمارشدن ( بیماریهای روانی )
روانشناسی در عین حال از طریق تأثیرگذاری در سیاست وقوانین ، برزندگی افراد اثر می گذارد.
قوانین مجازات و شرایطی که در آن فرد مسؤول اعمال خود شناخته می شود ، همه از نظریه ها و پژوهش های روانشناختی اثر می پذیرند.
...
تاثیرات رنگها از نظر روانشناسی
با وجودی که اثر رنگها تا حدودی ذهنی است و در مورد اشخاص مختلف فرق میکند امّا برخی از تاثیرات رنگها دارای معنی یگانهای در سراسر جهان هستند. رنگهایی که در طیف رنگها در ناحیه قرمز قرار دارند به عنوان رنگهای گرم شناخته میشوند که این دامنهاش از احساسات گرم و صمیمانه تا احساس خشم و عصبانیت متغیر است.
رنگهایی که در ناحیه آبی طیف قرار دارند، رنگهای سرد نامیده میشوند و شامل آبی، ارغوانی و سبز هستند. این رنگها معمولاً آرامش بخشند امّا گاهی نیز ممکن است احساس غمگینی و بیتفاوتی را به ذهن آورند.
روانشناسی رنگها به عنوان روش درمان
در برخی از فرهنگهای قدیمی، از جمله مصریها و چینیها، از رنگها برای درمان استفاده میشده است. این کار که گاهی به آن نور درمانی یا رنگ شناسی نیز گفته میشود هنوز هم به عنوان روش درمان جایگزین مورد استفاده قرار میگیرد.
پایان نامه روانشناسی فرهنگ و خودشیفتگی گرایی
مقدمه:
هرکس با فردی ملاقات می کند که به طور تحمل ناپذیر خودخواه و متکبر است، افرادی که در خیال پردازی ها نیروی خدایی مانند گم میشوند، مانند ثروت نامحدود، هوش بالا یا شهرت نابرابر به خودشان می چسبند. نه تنها معتقدند که بهتر از سایرین هستند، بلکه سایرین را نیز تحقیر و خوار می نمایند. آنها می درخشند و از ما این انتظار میرود که آنها را پرستش و تماشا کنیم. برای آنها باقی ما به سادگی کارگران زنبوری هستیم که از همه فرمانها باید اطاعت نماییم و ایده اصلی ما برای آنها ارزشمند نیست، آنها به طرح ها و تمایلات خود بسیار وابسته هستند. در تبادل افتخار رابطه با آنها، آنها معتقدند که ما باید هر گونه نیاز آنها را پیش بینی، و آنها را از هر گونه کار دنیوی دشوار معاف سازیم و همه باید به سختی برای شناسایی ایده های روشن و مبهم آنها کار کنند. آنها از روی عادت افراد را دچار شرم ساری می کنند. خود محوری آنها موجب بی تفاوتیشان نسبت به حقوق و رفاه، سایرین و قوانین اجتماعی می شود. برای توجیه عملکردشان، آنها به طور منطقی دلایلی را ارائه می دهند که این استعداد برتر خود و بی توجهیشان نسبت به سایرین را نشان دهند بنابراین خود را در بهترین موقعیت قرار دهند. آنها خیلی زود عصبانی و خشمناک می شوند.
Malcolm اغلب روش درست و مناسب سروکار داشتن با ناخشنودی افرادی که بدبخت کرده بود را ارائه می کرد: آنها به او حسودی می کردند. دوباره آن Malcolm نبود که مشکل داشت بلکه سایرین توانایی های او را تشخیص می دادند که در جاده موفقیت و ثروت است و اینکه آنها چقدر تأثر آور هستند و در نتیجه موانعی را بر سر راه او می گذاشتند (معیار 8). آنها در مقایسه با او دیوانگانی بودند که به دنبال چیزهای بهترند اما به آنچیزی که می خواهند، نمی رسند.
از نرمال به غیرنرمال
به استثناء ظاهر آن از طریق تاریخ میان سلطنتی و توانگری، شخصیت خود شیفته به نظر می رسد تنها در اواخر قرن 20 برتر و برجسته شد. خودشیفتگی در هر فرهنگی متفاوت است (1995 ، Capponi , warren) تجربه ما از طبقات متوسط و بالاتر آمریکایی است. طبقه بندی بین المللی بیماریها، برابر بین المللی DSM-IV شامل ناهنجاری شخصیتی نبود و بیان می داشت که این فرهنگ آمریکایی در سایر ملیت ها نفوذ نمی کند. به جای آن، خودشیفتگی ممکن است یک آسیب شناختی در ارتباط با سطوح بالاتر سلسله مراتب نیازهای مازلو باشد. افراد در ملیت های دارای امتیاز کمتر برای مثال آنقدر مشغولند که نمی توانند بیماریها را مهار کنند و البته شاید دچار خودشیفتگی نشوند. زمانی که نیازهای اصلی رفع شود، جستجوی خودشکوفایی وارد پیش زمینه می شود.
فرهنگ و خودشیفتگی گرایی:
بدلیل آنکه فرهنگ های فردگرایی ارزش خودشناسایی را بر گروه شناسی ترجیح می دهند، خودشیفتگی آسیب شناختی به خوبی با آن شرایط فرهنگی متناسب است. اما چگونه ممکن است آن نشأت بگیرید و در یک جامعه مجموع بیان گردد؟ در یک فرهنگ فردی، خودشیفتگی هدیه خداوند به جهان محسوب می شود. در یک جامعه هواخواه و جمعی به هر حال اصول اجتماعی در زندگی خود شیفتگی در راستای گروه ترجیح داده می شود و در دسترس عموم نیست به عنوان مثال در اسپانیا در قرن 15 ، این فرهنگ اجتماعی در ابتدا مخصوص مردان بود و ارثیه و ارزش خانوادگی محسوب می شد. پسر در حقیقت بعد از پدر دومین فرد خانواده، محسوب می شد.
خودشیفته نخبه سالار:
خودشیفته نخبه سالار تا حدودی یادآوری کننده کتاب «شخصیت خودشیفته آلتی» Wilhelm Reich’s (1993) می باشد. چنین افرادی از خود مطمئن، بزرگ من و پرانرژی هستند و برانگیزنده احساسات می باشند و نسبت به موقعیتهای پایین تر حالت بیمار گونه ای دارند. مانند نوعی جبرانی، این افراد یک نمای نادرست ایجاد می کنند اما فردی که خودانگاره را تقویت می کند گرچه برتر است اما فردی نیست که به دنبال جبران احساسات قوی و عمیق پست می باشد. ترسی وجود دارد که ناکافی اما معمولی است.
پیشروان تاریخی اولیه:
حرمت نفس اضافی میان افراد گذشته و اولیه بیشتر شناسایی میشود. افسانه شناسی یونان باستان شامل افسانه نارسیوس است جوان رعنایی که عاشق تصویر خود شد و عشق هر کسی را رد میکرد. در نهایت ملعون ونوس یونانی، الهه عشق و زیبایی شد. او به یک دریاچه خیره شد و عاشق انعکاس تصویر خود گشت. هر روز به عکس خود نگاه می کرد و متوجه شد که نمی تواند به آن برسد و متوجه نشد که آن تصویر خودش است و خود را در آب غرق کرد. این افسانه بیان می دارد که خودشیفتگان از شدت عشق خود و چگونگی تأثیرگذاری آن روی دیگران آگاه نیستند و این عملکرد آنها در نهایت منجر به تنهایی آنها می شود. اگر Evaristo از اقامتگاه خود خارج میشد در یک نخوت تحمل ناپذیر غرق می شد و احتمالاً می توانست تجسم جبرانی از این افسانه کند.
دیدگاه روان پویشی:
در قرن های بسیار گذشته خودشیفتگی یک تعریف روانشناسی ضمنی داشت. در 1898 Havelock Ellis یک روانپزشک انگلیسی از واژهای شبیه نارسیوس (1986 Morrison,) در ارجاع به استمناء اضافی استفاده کرد که در آن افراد به خود ارضاعی می پردازند. Rank (1911) اولین نسخه تحلیل روانی را با توجه به خود شیفتگی چاپ کرد که به خود تحسینی مربوط بود (1970 Rulver,) . فروید تنها یک نسخه در 1914 درخصوص خودشیفتگی نوشت و آن را به عنوان یک سرمایه گذاری وابسته به شدت جنسی در خود مورد بحث قرار داد که در نهایت این روابط را به حد کمال می رساند. پرسش اصلی این است که چه کسی می تواند در این جهان تنها با خودش زندگی کند که فروید از آن به عنوان خودشیفتگی اولیه نام برد که می تواند تحسینی و تقدیری را برای وجود و شناسایی سایرین توسعه دهد.
دیدگاه میان فردی:
دیدگاه میان فردی بر تبادلات میان فرستنده و گیرنده در ارتباط میان فردی تأکید دارد. هر مشارکت کننده محتوای تبادل را گفتگو میکند و هر دو طرف پیام هایی را در خصوص حس اعتبار و خود انگاره دریافت می کند. ارتباطاتی که از مفهوم تناوبی خود حمایت نمیکند و به عنوان برانگیختن اضطراب تجربه می شود.