نگاهی به متن ابتدایی و انتهایی مقاله:
بدیهی است پیدایش نوآوری و نواندیشی در عرصه ادبیات داستانی بنا به مناسبات علّی و قوامیافتهای چون ظهور ذهنهای نو، تجربهاندوزی از بطن زندگی، دریافت اصولی از ساحت هستی، ژرفاندیشی، گذشت زمان و سنجش عقلانی بدون بغض و غرض بستگی دارد؛ و به منظور راهاندازی یک جریان ادبی بدیع و تثبیت آن، نمیتوان تنها به ظهور نوابغ و شخصیتهای نواندیش اکتفا کرد. چه بسارند افراد ناپخته، ناتوان و کمبضاعتی که برای کسب شهرت، مقام و ثروت، و به منظور پنهان کردن ناتوانیهای خود، به ناگاه به کاری نو دست میزنند و گمان میکنند که یک شبه ره صدساله طی میکنند، و با ـ اصطلاحاً ـ «طرحی نو در انداختن»، به چهرهای ماندگار مبدل میگردند. اما از آنجا که این افراد از جهانبینی نابی برخوردار نیستند و از بهرهبری از شیوهها و تکنیکهای داستاننویسی عاجزند، به آنی، نامشان از صفحات ادبیات محو میگردد.
البته شکی نیست که اصطلاح «نو» و یا «مدرن»، همواره در تمامی ادوار تاریخی و زمانهای مختلف مطرح بوده و به کار رفته است. درواقع، «نوبودن» و «نوآوری»، لازمه حیات ادبیات، خاصه ادبیات داستانی به حساب میآید؛ ودر تمامی مقاطع و دورههای مختلف، نویسندگان و ادیبان و شاعران بسیاری ظهور کردهاند که در زمان خود حرف نو میزدهاند و در عرصه ادبیات نوآوری کردهاند. آنچنان که سعدی، حافظ، مولوی، ابوالفضل بیهقی، نیما... در زمان خود، نواندیش بودهاند. ...
...
... حذف طرح و نادیده انگاشتن عناصر مهمی چون مضمون، زمان، مکان و... در ساختار داستاننویسی امروز نوعی پیروی از بیقانونی به حساب میآید؛ بیقانونیای که در شیوه روایت داستان هم تأثیر گذاشته است.
نویسنده شاید بخواهد از شیوههای جدید و تکنیکهای خاصی سود برد. شاید بخواهد در حد معقول و طبق یک قانون حسابشده، زمان داستان را جابهجا کند. اما هیچگاه نمیتواند و نباید سازمان و چارچوب داستان خود را کاملاً بیمنطق و پوسیده بنا کند.
داستانهای به ظاهر نظامگسیخته نویسندگانی چون ویرجنیا وولف، از یک وحدت موضوعی مستحکم برخوردارند. یعنی نویسندگان مطرح این دهه، آگاهانه و هوشمندانه، طرح داستان خود را پیریزی کردند.
اما از آنجا که روایت داستان ما بر اساس جریان سیال ذهن و جابهجایی زمان و مکان تدوین گشته، خواننده به اشتباه تصور میکند که هیچگونه نظام خاصی در داستانهای یاد شده، وجود ندارد.
متأسفانه، برخی نویسندگان، به اشتباه فکر میکنند حذف طرح، و ابتدا به ساکن نوشتن داستان، شنانه قدرت و توانمندی آنهاست. آنها حتی اگرچنین کاری را هم در ذهن انجام دهند، باز هم طرحی برای داستان خود تدوین کردهاند.
مگر آنکه بیاساس، به روایت ذهنی پریشان بپردازند، و بیدلیل، از این شاخه به شاخه دیگر بپرند.
البته از میان نویسندگان هودار داستاننویسی به شیوه مدرن، کم نیستند افرادی که توانایی خلق یک اثر مستحکم و پایدار را ندارند، و برای پوشاندن نقایص کار خود، به این شیوه و سبک روی آوردهاند.
داستانی فراموشی در عشق در 19 صفحه ورد قابل ویرایش
فراموشی در عشق
به نام خداوند بخشنده مهربان که زندگی بر اساس دستهای پرتوان او رقم می خورد که گاهی این حوادث تلخ و گاهی خوشایند میشود ولی اگر انسان ها کمی بر روی این حوادث تفکر کنند که چیزی جز حکمت و تقدیر او نسبت به خلایق زمین نیست این داستان کوتاه برگرفته از تقدیری که آخر آن چیزی جز خیر نیست اتفاق افتاده در این داستان با آنکه اولش چیزی جز گرفتاری و مشکل نبود ولی در آخر به خوبی تمام شده و سرنوشت دو انسان با طرز تفکر متفاوت از دو شهر مختلف به هم گره می خورد و چنین آغاز میشود که …
دختری روستازاده بود در دل کوههای سر به فلک کشیده روستایی زیبا و خرم با مردمانی مهربان و سخت کوش دختر داستان ما کسی نبود جز مهربانو که دختری با قامت بلند و رشید و سیمای زیبا که در درون او مهربانی و صفا لانه کرده بود روزی از روزهای زیبای خدا که آفتاب در آسمان نمایان شده بود مهربانو برای آوردن آب به کنار چشمه رفته بود و مشغول پر کردن کوزة آب بود که صدای پایی توجة او را به خود جلب کرد ناگهان سرش را بالا آورد و یک پسر شهری را دید که بالای سر او ایستاده آن پسر کسی نبود جز یوسف که وقتی مهربانو را دید با تعجب و از سر شوق به او سلام کرد و مهربانو هم جواب سلام او را داد یوسف از این که در این روستای دور افتاده دختری زیبا زندگی می کرد تعجب بسیار کرده بود اول اسم او را پرسید و مهربانو خود را معرفی کرد و یوسف نیز با عجله خود را معرفی کرد بعد یوسف سوال کرد که آیا شما در این ده زندگی میکنید مهربانو گفت: بله شما چطور یوسف گفت: ما در شهر زندگی می کنیم و چون من با یکی از اهالی این روستا درس می خوانم و امروز هم برای گذراندن تعطیلات او مرا به همراه خانواده اش به این روستا آورده است او از این جا خیلی برای من تعریف کرده بود ولی از دختران زیبارویی که در این ده زندگی می کنند به من چیزی نگفته بود مهربانو که عجله داشت گفت: ببخشید من باید بروم یوسف گفت میشود از شما خواهش کنم فردا به اینجا بیایی
مهربانو که تا به حال از هیچ پسر شهری خوشش نیامده بود ولی این بار یوسف نظر او را جلب کرده بود پس قبول کرد و سریع از آنجا دور شد. مهربانو گویی سالیان دراز یوسف را می شناخت ولی چنین نبود. مهربانو که به فردا فکر می کرد، نمی توانست کارهایش را درست انجام دهد غروب شده بود و پدرش با گوسفندان از صحرا برگشته و خسته و گرسنه بود. بعد از خوردن شام پدر به رختخواب رفت ولی مهربانو به آسمان نگاه می کرد گویی زمان از حرکت ایستاده بود و برای مهربانو خیلی کند می گذشت مهربانو فکر میکرد که فردا چه اتفاقی می خواهد بیفتد بالاخره شب با همه کندی اش سپری شد و صبح فرا رسید مهربانو از آب کوزه ای که آورده بود به سروصورت خود زد بعد از وضو گرفتن و خواندن نماز صبح صبحانه را آماده کرد در فکر بود که یوسف یک پسر شهری است و از نظر مالی بهتر از مهربانو بودند آیا خانواده یوسف هم مثل او فکر می کردند یا نه حال یوسف هم بهتر از مهربانو نبود او هم به فردا که آیا جواب مهربانو چه خواهد بود فکر می کرد و لحظه شماری می کرد که یک بار دیگر مهربانو را ببیند حالا دوباره به سراغ مهربانو برویم مهربانو بعد از نماز لباسی که از مادرش به یادگار مانده بود را می خواست بپوشد ولی این لباس سوراخ بود چند لحظه فکر کرد چه کار کند یا صلاح است او فردا به کنار چشمه برود یا نه.
خلاصه مدتی فکر کرد و به این نتیجه رسید که لباس مادر را تعمیر کند و بپوشد مهربانو که در زمان کودکی مادرش را از دست داده بود تنها خاطره و تنها چیزی که بوی مادرش را می داد همین لباس بود که آن را خیلی دوست داشت پس همین لباس کهنه و تمیز را پوشید این لباس کهنه گویی زیبایی مهربانو را با آن قامت بلند را زیباتر می کرد همین که با این لباس وارد حیاط شد پدر که آمادة رفتن به صحرا بود او را دید و به او نگاه می کرد و اشکی از سر شوق بر گونة پر از چین و چروکش نشست مهربانو به چهره پدر لبخندی زد و گفت : که بابا چه شده است که این طوری ذوق زده ای پدر گفت: وقتی تو را در این لباس دیدم به یاد مادرت افتادم مادرت در این دنیا بی همتا بود افسوس که زود از دنیا و از پیش ما رفت و ما را تنها گذاشت راستی دخترم چی شده که تو این لباس را پوشیدی مهربانو از فرصت استفاده کرد و گفت: دلم برای مادرم تنگ شده بود صندوق را باز کردم تا عکس مادر را ببینم این لباس را دیدم و برداشتم کمی خراب شده بود ولی آن را تعمیر کردم و حالا این چیزی شده که می بینی. پدر لبخندی زد و گفت: حالا دخترم کجا می روی مهربانو گفت: پدر جان به کنار چشمه می روم تا برای درست کردن ناهار کمی آب بیاورم.
می کرد چیزی را به یاد نمی آورد.
آن روز با تمام مشکلاتش تمام شد و یوسف همراه خانواده اش که آنها هم برایش غریبه بودند به خانه رفت چند روزی به این منوال گذشت و مادر و خواهر یوسف نهایت مراقبت را از او می کردند و او ساعتها به یک نقطه خیره می شد و به مغز خود فشار میآورد که بتواند چیزی از گذشته را به یاد آورد. ثانیه ها، دقیقه ها، ساعتها، روزها و ماهها می گذشت ولی یوسف همان طور بود که بهتر نمی شد با هیچ کس حرف نمی زد و چیزی نمی گفت : بعد از مدتی با این حال به خواب رفت و در خواب دید کنار چشمه ای ایستاده و دختری او را صدا می کرد یوسف … یوسف در همین حال یوسف ناگهان از خواب پرید و از مادرش که کنارش نشسته بود سوال کرد اسم من چیست و آیا شما که می گوئید مادر من هستید از گذشته من چیزی می دانید مادر گفت: بله تو پسر من هستی و یک آلبوم عکس آورد که در تمام عکسها در کنار مادر و پدر و خواهرش یوسف نیز حاضر بود او تمام حرفهای این زن را باور کرد مادر در جوابش گفت: من فقط می توانم به تو بگویم که روزی که این اتفاق برای تو افتاد تو آنروز خیلی خوشحال بودی و صبح زود بیدار شده و به سرو وضع ات می رسیدی من هم هر چقدر از تو سوال کردم که چرا عجله می کنی تو جواب سر بالا به من دادی و بعد از خانه بیرون رفتی و بعد از چند ساعت آن آقا آمد و گفت: برای تو چه اتفاقی افتاده این حرفهای مادر یوسف را چند لحظه به فکر فرو برد و به مغز خود فشار آورد که آن روز قرار بود چه کسی را ببیند که مادر به رفتار او مشکوک شده بود ولی چیزی به ذهنش نرسید قرار شد او را برای درمان بهتر پیش یک پزشک متخصص ببرند فردای آن روز همه آماده شدند تا با یوسف پیش پزشک بروند وقتی به بیمارستان رسیدند و به اتاق دکتر رفتند دکتر با دیدن عکسهای مغز یوسف و عکس هایی که با دستگاه پیشرفته گرفته بودند گفت: پسر شما قابل درمان است به شرط آنکه او در یک مکان خوش آب و هوا چون هوای پاک روی مغز و ذهن آدمی تأثیر می گذارد مدتی دور از هیاهوی شهر زندگی کند تا کم کم حافظة خود را به دست آورد خانواده یوسف از این خبر خوشحال شدند و قرار شد او را به همان روستایی که برای تعطیلات پیش دوست یوسف رفته بودند ببرند و خواهرش یگانه او را هر روز در این هوا به بیرون ببرد و یگانه هر روز صبح او را با صندلی چرخ دار (ویلچر) به گردش ببرد.
پایان نامه تحلیل نحویکلامی دستنوشتههای داستانی کودکان و نوجوانان
مقدمه
فصل حاضر شامل سه بخش است: بخش نخست، شامل معرفی مفاهیم بنیادی ادبیات،ادبیات کودک، کودک و نوجوان، نحو وکلام و تحلیل کلام میباشد. بخش دوم، تاریخچه مختصری از مطالعات غربیان درباره ادبیات کودک به دست میدهد. بخش سوم هم شامل پیشینه ادبیات کودک در ایران است.
2-2 مفاهیم بنیادی
2-2-1 ادبیات
گرچه از دیرباز، تعاریف زیادی از ادبیات ارائه شده است ولی هیچگاه هیچکدام از تعاریف جامع و مانع نبوده است و تا وقتی که عواطف و احساسات بشری به شکلی دقیق و کامل تعریف نشود، تعاریف گوناگون ادبیات نیز همچنان لنگلنگان به پیش خواهد رفت.
بنفشهحجازی(17:1374)میگوید که ادبیات دانشهای متعلق به علوم ادبی وآثار ادبی است.
هاک[1](5:1997)میگوید:ماادبیات را به عنوان شکل تخیلی زندگی و اندیشه در فرمها وساختارهای زبانی میشناسیم.
در فرهنگ وبستر[2](صفحه1056)آمده که"مجموعه آثار نوشتاری مربوط به یک زبان یا یک کشور یاگروه سنی ادبیات تلقی میشود"
لیلی ایمن(1352)میگوید:"مجموعه تظاهرات هنری هر قوم که در قالب کلام ریخته شده است،ادبیات آن قوم به شمار میرود"
2-2-2 ادبیات کودک
بین ادبیات کودکان و بزرگسالان تفاوت ساختاری چندانی وجود ندارد. چرا که هر دو ادبیات هستند و با تکیه بر جوهر ادبی خلق میشوند، ولی مخاطبان متفاوتی را در نظر میگیرند.
حجازی(1374)میگوید:" تعریف ادبیات کودکان با تعریف ادبیات به معنای عام تفاوتی ندارد، اما تفاوت بین نیازها و امکانات کودکان با بزرگسالان موجب میشود که از ادبیات کودکان انتظار بیشتری وجود داشتهباشد، چرا که برای انسانی کم تجربه به وجود میآید، لذا باید عالیتر و سازندهتر باشد. این تفاوتها و محدودیتها عبارتند از:
- محدود بودن تجربه کودکان ( از لحاظ نوع، وسعت و میزان تجربه )
- محدودیت زبان ( محدودیت گنجینه لغات )
- محدودیت زمان دقت ( کودکان نمی توانند از نظر فکری مدت زیادی در امری مثل خواندن داستان دقت کنند. )
- ناتوان بودن در دریافت رویدادهای مختلف در یک زمان"
لاکنز(1999)معتقد است که تفاوت کودکان با بزرگسالان در تجربههای آنهاست و نه در نوع تجربههایشان. پس تفاوت ادبیات آنها هم تفاوت در درجه است نه تفاوت در نوع.
هانت[3](23:1375-22)میگوید:"روی همرفته میتوان دو نظریه را ناظر بر تعاریف ادبیات کودکان دانست ابتدا نظریه کسانی که معتقدند کودکان ونوجوانان دارای محدودیتهای حسی، عاطفی،ذهنی،روانی،عقلی وتجربی هستند و به همین دلیل آثار خاصی نیاز دارند. این آثار باید برای آنها با توجه به این ویژگیها پدید آید و در روند پدیداری این آثار اراده و میل نویسندگان بر خلاقیتهای ذهنی بیقید وشرط برتری دارد. گرچه این گروه ارزشهای زیبایی شناختی را نفی نمیکنند،ولی آنها را در چهارچوب قالبهای از قبل تعیین شده و کنترل شده میپزیرند.
نظریه دوم بر این اساس شکل میگیرد که عرصه ادبیات وهنر عرصه آزادی و اختیار است و کودکان و نوجوانان نیز بخشی از بشریت هستند و ادبیات آنها نیز بخشی از ادبیات است.بدین ترتیب هر خطی که کودکان یا کتابهای آنها را مجزا کند، خطی تصنعی خواهد بود.
پیروان این نظریه معتقدند که محدودیت در قدرت درک و خواندن محدودیت در تجربه و محدودیت درتوان تمرکز حواس در کودکان و نوجوانان واقعیتهای غیر قابل انکار است،ولی در هنگام گزینش آثار باید گروههای سنی مورد نظر باشند نه در هنگام خلق آثار،زیرا خلق ادبی روندی است که تابع نوعی جوشش درونی است.لذا پیروان این نظریه تأکید دارند که نوشتن برای کودکان باید با همان معیاری داوری شود که نوشتن برای بزرگسالان. عدم بهکارگیری همان معیار انتقادی برای ادبیات کودکان به این معنی است که بگوییم ادبیات کودکان نسبت به ادبیات بزرگسالان کمارزشتر است.
محمدی(13:1376)میگوید:"ادبیات کودکان اصطلاحی ترکیبی است که در یک وجه آن مخاطب ودر وجه دیگر آن جوهر ادبی قرار دارد. پس آثاری که ادبیات کودکان خوانده میشوند باید هر دو مولفه را دارا باشند. توجه بیش از حد به مخاطب و تواناییها ومحدودیتهایش نباید جوهر ادبی را از بین ببردواز طرفی عنصر ادبیت در گرو خلاقیت است."
در ویرایش سوم فرهنگ وبستر آمده است که ادبیات کودک و نوجوان مجموعهای از نوشتهها است که برای کودکان و نوجوانان تدوین شده است.
در دایرةالمعارف فارسی این عبارت اینچنین تعریف شده است:"ادبیات کودک و نوجوان به مجموعهاز آثار اطلاق میشود که برای مطالعه کودکان و نوجوانان و به منظور سرگرمی و آموزش آنها فراهم شده است. به معنای درستتر آثاری که از لحاظ لفظ و تعبیر متناسب با سنین مختلف کودکان و نوجوانان باشد."
در جلد دوم فرهنگنامه کودکان و نوجوانان(164:1373)اینطور ذکر شده است:"نوشتهها و سرودههایی هستند که ارزش ادبی و هنری دارند و برای کودکان و نوجوانان پدید میآیند."
همانطور که در تعاریف بالا آمده، همواره تاکید بر مخاطب کودک و نوجوان مورد نظر قرار گرفته است. در بین تعاریف تنها در دو مورد به ارزش ادبی و هنری اشاره شده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که حضور واژه ادبیات در دو تعریف دیگر با تعریف ادبیات که ار ساختار و قدرت بیانی عالی برخوردار است همخوانی ندارد.
در منابع موجود درباره ادبیات کودک و نوجوان دست نوشتههای خود آنان، جزء ادبیات کودک و نوجوان منظور نشده است.همیشه در تعریف ادبیات کودک، نوعی بزرگسال محوری در میان بوده است.در متون نظری، اغلب ادبیات کودک را در نوشتههایی منحصر کردهایم که بزرگترها با قصد و اراده قبلی به منظور مخاطب قرار دادن کودکان پدید آورده اند. گویی که این کودکان ذهنی خالی و خام دارند که تنها باید توسط افراد بالغ به زبانی که برای آنها قابل فهم باشد شکل بگیرد.از سویی ، اگر دایره ادبیات کودک را تنگ و منحصر به آثاری سازیم که خود بچه ها برای یگدیگر خلق کرده اند ، محروم کردن کودکان از ادبیاتی است که بزرگترها آفریدهاند. کودکان را خالق انحصاری ادبیات کودکان دانستن، همانقدر غیرعملی و شعاریست که صرفاً بزرگسالان را فعالان و حاکمان بیچون و چرای این عرصه بشماریم. منحصر ساختن خلق ادبیات کودکان را به خود کودکان باعث قطع ارتباط میان دو نسل می شود. بنابراین هر آنچه برای کودکان و نوجوانان، در خور فهم و درک باشد و مورد علاقه آنها واقع شود، ادبیات کودک و نوجوان محسوب می شود
[1] Huck
[2] Webster
[3] Hunt