مقاله:بررسی مکتب کارکردی _ ساختاری آمریکا
فهرست:
نگرشی به مبحث آزادی و تغییراجتماعی در جامعه شناسی
فونکسیونالیسم در مکتب کارکردی – ساختاری آمریکا
نگرشی به نظریات منتقدان پیرامون نتایج آزادی و فساد مالی در جامعه از نظر جامعه شناسی
...................................................
بخشهایی از متن مقاله:
نگرشی به مبحث آزادی و تغییراجتماعی در جامعه شناسی
واقعیت دارد که مطالعه تغییر اجتماعی از قبیل نوسازی (Modernization)، صنعتی شدن (industrialization) و تطور اجتماعی، زمینه فعالیت بسیاری از آثار برجسته ای بوده که اخیراً پیرامون این مسئله تمرکزداشته اند. بخصوص جالب توجه این است که مرحله اخیر نظریه تغییر اجتماعی دیگر با تنظیم و صورت بندی گزاره هایی پیرامون روندهای عام توسعه ،مشخص نمی شود؛ نظریه ای که مرحله کلاسیک تغییر اجتماعی بود. مرحله کنونی در سطح پیشرفته تری از تحلیل مولفه های تغییر اجتماعی، تصریح محرک های معطوف به توسعه و صورت بندی شرایط توفیق با شکست صنعتی شدن و نوسازی قراردارد (همچون آثار آبزنشتات ، 1966 ؛ اتزیوفی ، 1968؛ لنسکی ، 1966؛ تومیناگا ، 1965؛ تساف ، 1975).
نکته اینجاست که این مساعی می توانند از یکسو بطور استثنایی بعنوان نمونه های نظریه پردازی پیرامون عناصر تاریخی از نقطه نظر جامعه شناختی تلقی شوند و از سوی دیگر بعنوان تلاشی برای پویایی تحلیل جامعه شناختی بشمار روند.جهان در چهل سال پس از جنگ جهانی دوم تاکنون شاهد رویدادهایی بوده که علاقه نظریه پردازان تغییر اجتماعی را به خود جلب کرده است.
...
نگرشی به نظریات منتقدان پیرامون نتایج آزادی و فساد مالی در جامعه از نظر جامعه شناسی
ارسطو و افلاطون با وجود مد نظر قرار دادن تاثیر عوامل اجتماعی و اقتصادی ( فقر و ثروت ) بر تحقق کجروی ها ؛ ریشه ، اصل و اساس حدوث چنین پدیده ای را در عواطف و نفسانیات انسان مانند : خود خواهی ، خشم ، نفرت ، خوشی ، رنج و حسد دانسته اند .
نظریه های نویسندگان بعد از رنسانس در خصوص فساد به شش دسته زیر است
دسته اول ، نظریات مبتنی بر امکان انتخاب برای انسان ؛
بر اساس این نظریات ، انسان در ارتکاب انحراف و یا جرم دارای اختیار می باشد .
صاحبان این نظریه ها در تجزیه و تحلیل خود ، نقشی برای عوامل فردی ( جسمی و روانی ) و اجتماعی قایل نشده اند و تنها بر اراده انسان و قدرت تصمیم گیری وی بر مبنای تحلیل هزینه و فایده اعمال ، تکیه کرده اند .
دسته دوم ، برتاثیر عمده عوامل زیستی تاکید دارند . انحرافات و یا جرایم را بر مبنای نوع ساختار بدنی ( کوتاهی و بلندی قد ، چاقی و لاغری و به طور کلی شکل ظاهری ) و عوامل ژنتیکی ( انتقال صفات بد از طریق ژن ها به نسل های بعدی )توجیه کرده اند .
مقاله بررسی مکتب بودابست در 41 صفحه ورد قابل ویرایش
تحولات مارکسیسیم اروپایی در آغاز سدة بیستم
در حالی که جامعه شناسان سدة نوزدهم نظریه هایشان را درمخالفت با مارکس می پروراندند ،شماری از مارکسیست ها نیز کوشش همزمانی را درجهت روشن کردن و بسط نظریة مارکس به عمل آوردند.
بعد از مرگ ماکس ، نظریة مارکسیستی نخست تحت سلطة کسانی قرار گرفت که در این نظریه جبرگاریی علمی و اقتصادی می دیدند. والر شتاین این دوره را عصر « مارکسیسم سنت گرا» نامید.
«فردریک انگلس» حامی وهمکار مارکس را که تا چندین سال بعد از مرگ او زنده بود ، باید از نخستین هواداران این چشم انداز به شمار آورد. این نظر اساساً مبتنی بر این برداشت بود که نظریة علمی مارکس پرده از قوانین اقتصادی حاکم بر جهان سرمایه داری برداشته است. این قوانین سقوط گریز ناپذیر نظام سرمایه داری را نشان میدادند. نخستین اندیشمندان مارکسیست مانند « کارل کائوتسکی» در صدد آن برآمده بودند که شناخت درست تری از عملکرد این قوانین بیابند . این چشم انداز با مسایل گوناگونی همراه بود یکی آن که به نظر می رسید این نظریه ضرورت عمل سیاسی را که پایة اساسی موضوع مارکس است ، از بین برده است . یعنی دیگر نیازی به فعالیت سیاسی افراد و به ویژه کارگران احساس نمیشد.از آنجا که نظام سرمایه داری خواه ناخواه فرو می پاشید ، تنها کاری که برای آنها می ماند دست روی دست گذاشتن و ماندن در انتظار سقوط گریز ناپذیر این نظام بود . در یک سطح نظری ، مارکسیسم جبرگرایانه رابطة دیالتیکی میان افراد و ساختارهای اجتماعی وسیعتر را نادیده میگیرد.
این مسائل به واکنش در میان نظریه پردازان مارکسیست و رشد «مارکسیسم هگلی» در اوایل سدة بیستم انجامید. آنها برای این «مارکسیست هگلی» نامیده شدند که میکوشیدند تعلق «هگل» به آگاهی را با علاقة جبرگرایان به ساختارهای اقتصادی جامعه در آمیزند. آنها هم به جهت تظری وهم به دلایلی عملی اهمیت داشتند . از جهت نظری ، آنها اهمیت فرد ، آگاهی و رابطة میان اندیشه و عمل ، را دوباره گوشزد کردند و از جهت عملی ، بر اهمیت عمل فردی در به راه انداختن انقلاب اجتماعی تاکید کردند.
مهمترین هوادار این دیدگاه «جورج لوکاچ» بود به گفته «مارتین ژی» «لوکاچ » «بنیانگذار مارکسیسم غربی» بود. او نویسندة «طبقه و آگاهی طبقاتی» بود که سند منشور مارکسیسم هگلی تلقی می شود. « لوکاچ» در اوایل سدة بیستم آغاز به آن کرد که مارکسیسم را با جامعه شناسی پیوند زند .این پیوند با رشد نظریة انتقادی در دهههای 1920 و 1930 تسریع شد. (ریترز، 1379، 52 – 51)
انتقاد مارکسیست های هگلی به مارکسیست های سنتی و دلایل روی آوردن به ریشه های هگلی نظریة مارکس:
بیشتر مارکسیست های سنتی جبرگرای اقتصادی بودند و عوامل اجتماعی را تحت شعاع عامل اقتصادی و تقلیل پذیر به اقتصاد می دانستند. مارکسیست های هگلی مانند « لوکاچ» به این دیدگاه اقتصادی تک بعدی انتقاد داشتند و علاوه بر عوامل اقتصادی و مادی بر عوامل ذهنی و فرهنگی نظریه مارکس نیز تاکید میکردند آنها برای تکمیل دیدگاه مارکسیستی و بسط آن به عوامل ذهنی و فکری به ریشه های هگلی نظریة مارکس به ویژه در آثار اولیهاش روی آوردند. (ریترز، 1379 ، 259)
دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی سال 1844 که بیشتر تحت نفوذ ذهن گرایی هگلی بود ، برای بیشتر اندیشمندان مارکسیست ناشناخته بود به هر روی در دهة 1920 «لوکاچ» اثر عمدهای «طبقه و آگاهی طبقاتی» را نوشته بود و در آن بر جبنة ذهنی نظریة مارکس تاکید ورزیده بود.
« خدمت عمدة لوکاچ به نظریة مارکسیستی ، در دو مفهوم عمدهاش ، «چیزوارگی و آگاهی طبقاتی» نهفته است.»
نکات انتقادی:
الف) طرح موضوع نیازها برمبنای برداشتی انسان شناسانه از فرد آدمی، تردید پذیر است و مباحثه ای را پیرامون نظریه هستی شناسی وجود اجتماعی آن گونه که لوکاچ پیربسط داده بر میانگیزد.
ب) بررسی ارائه شده در باب ماهیت انقلاب اکتبر 1917 بسیار سطحی و جدل آمیز می نماید.
ج) دیکتاتوری بر نیازها به جای اینکه یک علت باشد به نظامی از معلول ها مربوط میشود که شکل حکومت نوع شوروی توانایی مهارشان را ندارد.
د) مقولة استبداد فراگیر که نویسندگان این مکتب به کار بردهاند و مفهوم بلعیدن جامعة مدنی توسط جامعة سیاسی ( حزب حاکم) را در بر دارد بسیار تردید آمیز است البته بیشتر در باب آن چه مبنا قرار می دهد: یعنی مشخصاً امکان وجود نفس جدایی میان حوزههای اجتماعی و سیاسی در طی تاریخ ( محمد جعفر پوینده، 1381 ، 976)
نگاهی به مکتب بوداپست نوشته فرانسوا ریویر: Francois riviere
پس از مرگ لوکاچ در 4 ژوئن 1971، مقامات رسمی مدعی شدند کسانی که لوکاچ در نامة 15 فوریه 1971 شاگرد خود دانسته و ستایش شان کرده « مبلغ عقاید باب روز، مبلغ نوعی رویزیونیسم خرده بورژواییاند . ومقامات ، مفید دانستند که صفت ضد مارکسیستی را هم به آن بیفزایند. آن چه اعضای مکتب کنونی بوداپست را متحد میسازد این است که آنان به پیروی ازمارکس و لوکاچ، مارکسیسم را نوعی روش میدانند. از دید رهبران حزب کمونیست مجارستان «مارکسیسم متنوع[1]» مفهومی نداشته ، از نظر انها ممکن نیست « در آن واحد چندین حقیقت وجود داشته باشد.» در نتیجه عجیب نیست که « جامعه شناسان مکتب بوداپست رانه درمقام دانشمند با برهان آوری علمی ، با پژوهش ژرفتر، بلکه فقط با محکوم سازی، در مقام دستگاه سیاسی محافظ اصول جزمی و با صرف ارجاع به نوشتههای آیهوار بی اعتبار میکنند.
این مقاله در رد نگرش فلسفی حزب مسلط به این نکتهی اساسی اشاره میکند که هرگاه گروهی حقیقت را تماماً متعلق به خود بداند میتواند «در پوشش دفاع از آموزهی قیم ] انقلاب [ » اعمال قدرت کند. ( پوینده، 1381 ، 31-21)
نیم نگاهی به زندگی و آثار اعضای مکتب بوداپست:
« جورج لوکاچ George Lukacs » : (1885 – 1971) پسر یک بانکدار مهم مجار؛ در دانشگاه بوداپست علم حقوق خواند ( 1902 – 1906)؛ اصلی ترین تأثیر فلسفی لوکاچ مربوط به حوزة آلمان است او در حلقة فکری هاید لبرگ که ماکس وبر در طول سالیان 1906 تا 1928 به دور خود گرد آورده بود شرکت داشت .او پیش از وقوع جنگ جهانی اول به صورت فیلسوف و منتتقد ادبی مهمی سربرآورد؛ در 1918 به حزب کمونیست مجارستان پیوست ؛ به مقام کمیساریای مردمی در امور فرهنگ در جمهوری شورایی مجارستان رسید (1919) ؛ پس از سقوط این جمهوری به وین گریخت ودر آنجا چهرهای مهم در جنبش کمونیستی شد؛ حضور در مؤسسهی مارکس – انگلس – لنین درمسکو (1929 – 1931) ؛زندگی در برلین ( 1931 – 1933) ، اما پس از به قدرت رسیدن حزب نازی به مسکو بازگشت و همان جا نقشی فعال در مباحثهها ، زیباشناسی به عهده گرفت؛ در 1945 به مجارستان بازگشت و نماینده پارلمان و استاد زیبایی شناسی و فلسفه فرهنگ در دانشگاه بوداپست شد؛ در اوج جنگ سرد در سالهای 1949 تا 1952 هدف حملههای شدید صاحب منصبان بلند پایه حزبی قرارگرفت ؛ وزیر فرهنگ در حکومت ایمره ناگی طی انقلاب 1957 مجارستان ( پس از شکست انقلاب 1956 مجارستان) به رومانی تبعید شد. ( 1956 – 1957)؛ در واپسین سالهای زندگی اجازه یافت که آشکار سخن بگوید [ شایان ذکر است وی کشورش را در بیست سالگی ترک کرد و در سن 60 سالگی به مجارستان بازگشت] (الکس کالینیکوس، 1383 ، 596)
پاورپوینت کارآفرینی در قالب یک مکتب
مکتب
مکتب طراحی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مفهومی
مکتب برنامه ریزی: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند رسمی
مکتب موقعیت یابی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تحلیلی
مکتب کارآفرینی : تدوین ایتراتژی به عنوان یک فرایند تخیلی و بینشی
مکتب شناختی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند ذهنی و فکری
مکتب یادگیری : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند نو ظهور
مکتب قدرت : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مذاکره
مکتب فرهنگی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند جمعی
مکتب محیطی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند واکنشی
مکتب ترکیب بندی : تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تحول و دگرگونی
« استراتژی جهت و مسیر را تعیین می کند»
مزیت: نقش مهم استراتژی این است که خط مشی یک سازمان را طراحی کند تا آن سازمان بتواند با انسجام کامل به سلامت از گرداب محیط خود عبور کند و پیش رود.
عیب: خط مشی استراتژیک می تواند مانع مشاهده خطرات بالقوه و در نتیجه پنهان ماندن آنها شود.
فهرست
فصل اول: مدیریت استراتژیک
فصل دوم: مکتب طراحی
تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مفهوم سازی
فصل سوم: مکتب بر نامه ریزی
تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند رسمی
فصل چهارم: مکتب موقعیت یابی
تدویت استراتژی به عنوان یک فرایند تحلیلی
فصل پنجم: مکتب کارآفرینی
تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند رویایی
فصل ششم : مکتب شناختی
تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند ذهنی